๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

*
*
م‍ ‍ا ز ن‍ ‍د ه ‍ ب‍ ‍ه ‍ آن‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه ‍ آر ا م ‍ ن‍ ‍گ‍ ‍ی‍ ‍ر ی‍ ‍م
م‍ ‍و ج‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه آس‍ ‍و د گ‍ ‍یِ م‍ ‍ا ع‍ ‍د م م‍ ‍ا س‍ ‍ت
.
.
.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جمعه های دلتنگی» ثبت شده است

۲۸
اسفند
۹۴

مهدی جانم ‌ این روزهای آخر سال، دلـــمـ می‌گیرد.
.
.
 برای کسے کہ از همہ ے ما مشتاق‌ تر بود براے آمدن.
 ولی باز همـ ، عمر سال به اتمام رسید و عمــر غیبت او تمام نشد.

و ما دفتر سال را بی حضـــــــــور او می‌بندیــــــــــمـ .
چه غم‌انگیز است این..
.
&&&&&&&&&&&&&

آسمـــان غرق خـــیال است،کــــجایی آقـــا؟

 آخـــرین جمعـــه سال است کـــجایی آقـــا؟

یــک نفــرعاشـــق اگربود زمیـــن می فهمـــید

عاشقـــی بی تـــومحــال است،کـــجایی آقـــا؟

درهیاهـــوی شب عیـــد، تورا گُــــم کردیم

غافـــل ازاینکه شمـــااصلِ بهـــاری آقـــا..•°
جمعــــه تون مهــــدوی °°

« اللّهمَّ عجِّــــــل لِولیـّــــکَ الفَـــــرَج »

  • ۲۸ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۳۰
  • جمعه هایم بی تو بی معناست، مهدی جان بیا...
۲۵
تیر
۹۴

دلخسته خــدا خــدا میکردم          یک ماه برای تو دعا میکردم

هر جمعه ی ماه رمضانی که گذشت        تا وقت اذان تو را صدا میکردم

سی روز به عشق دیدنت آقاجان     من روزه ی خود به اشک وا میکردم

در هرشب قدر وقت احیاء ارباب             بایاد شما یاد وصفا میکردم

ای کاش نماز عید فطرِ خود را              در پشت سر تو اقتدا میکردم

افسوس چنین نشد ومن فهمیدم            یک ماه برای خود دعا میکردم

رمضـــان هم سپری شد خبری از تو نشد

سهم ما خون جگری شد خبری از تو نشد


الهی ماه رمضون هم گذشت ومن از خودم نگذشتم،تو از من بگذر

دلم نمیاد دلنوشته وداع را بنویسم،هروقت هم که بهش فکر میکردم،باخودم میگفتم خب حالا وقت دارم.برای خداحافظی زوده، کو تا ماه رمضون تموم بشه، ولی خب مثل اینکه وقتشه...ولی...

من به این مهمونی عادت کرده بودم..دلم گرفته......عجب سفره ای بین ما بود.عجب برکتی داشت... 

تا چشم بهم گذاشتیم تموم شد! دیگه لحظه لحظه ی وداعه...دوست دارم سرم رو بزارم کنار این سفره ی خدا،ویه دل سیر به حال خودم گریه کنم...آخه من که جایی رو ندارم برم.دلم خوش بود به این ماه...

پر از بغضم...

نکنه مهمانی آخرم باشه؟!...

رمضان بی تو دلم تنگ شود

میروی و دل من سنگ شود

رمضــان یـک خبــر از یار بــده

بر دلـــم مــژده ی دلــدار بــده

  • جمعه هایم بی تو بی معناست، مهدی جان بیا...
۲۲
خرداد
۹۴
 آخـــریـלּ جمعــه ۓ شعبـــاלּ و 
 ســلام برآقـــــا
 دگر از سفـــره ۓ دل
 طعــم صفـــا رفــت
 بیـــــــــا...




تو رو تو گریه‌هام حس کرده بودم؛ سر سجاده‌های بی قراری؛
با این چشمای خواب آلوده و خیس ..ببین سخته چقد چشم انتظاری
خدا می دونه که تا کی قراره مث خورشید پشت ابر باشی
تا کی باید دلیل خستگیمون واسه این انتظار و صبر باشی
چه کاری بر میاد از دست دنیا جز اینکه واسه تو دیوونه باشه
آخه مهمونی که انقد عزیزه خودش می تونه صاحبخونه باشه
با دستایی که رو به آسمونن یه عمره که فرج خوندیم ..برگـــــــرد
تموم جمعه ها رو بغض کردیم یه عمره منتظر موندیم، ‌...برگـــــــرد
همه وقتاییو که خواب بودم شاید از چشم تو افتاده باشم ....تو برگـــــــرد...
قول میدم جمعه‌ی بعد واسه اومدنت آماده باشم...

_________________________________________________________________

خدا کنه بهم نگی تمومه فرصتت ..دعا بکن که خوب بشم آقا به حرمتت
یه کاری کن که من،نشم دلیل گریه هات ...یه کاری کن نشم دلیل طول غیبتت...
  • جمعه هایم بی تو بی معناست، مهدی جان بیا...
۰۱
اسفند
۹۳


دریافت

مهدی جان !

 

دردهای زیادی است که به آنها وعده داده ام با آمدنت علاج می شود.

جمعه ها دم غروب وقتی آسمان از اندوه نیامدنت

دوباره مثل صدها سال دیگری که خون گریسته است

اشک سرخ می بارد به خود می گویم :

" آقایم باز هم نیامد....."

  • ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۴۳
  • جمعه هایم بی تو بی معناست، مهدی جان بیا...