همیشه یه نوستالژی شیرینی توی دلمون داریم برای گذشته. من که کافیه یه نشانه ریزی ببینم خیالم پر میکشه میره تو کوچه ای که بیست سال پیش دختروپسر باهم توش وسطی وهفت سنگ و...بازی میکردیم.هنوزم صدای خنده هامونو میشنوم.چقدر دلتنگ اونروزا شدم.
اما واقعا گذشته اونقدرهاهم بی نقص بود؟
اینکه واقعا خوش بودیم؟ ارزش داره هر از چندگاهی مثل افسرده ها فکرت بره تو اون کوچه؟
راستشو بخوایین اصلا هم خوب نبودا...یادم که میوفته افسردگی میگیرم:)
قرار بود متن احساسی و جدی باشه🤭
شبا که از ترس نمیتونستم بخوابم.یه زیر زمین داشتیم که همش تو خواب اونجا گیر میوفتادمو کمک میخواستم.
یه پنجره بزرگ داشتیم که وقتی باد میوزید همش صدا میداد و منم چشممو ازش برنمیداشتم تا اگه کسی بود حتما ببینمش🙃
یه پنجره طور هم بالای سقف همه خونه ها بود که همش میترسیدم یکی ازاونجا بیاد پایین:))
فیلمها وکارتون های ترسناکشو که دیگه نگم، الانم بخوام نگاه کنم یه هفته حالم نمیاد سرجاش.
حیاط بزرگ و پراز درخت و زل زدن به درخت و...سرویس گوشه حیاط که باید اسنپ میگرفتی میرفتی.
حالاهمینارو با زمان الان مقایسه کنید.
خیلیه ها ،گفتم زیاد میشه و از حوصله خارج 😊 خودتون در جریان هستین که چه نسل مظلمومی هستیم ماا
درمورد دردسرها و اذیتهای کلی هم اگه بخوام بگم
پنکه ،نفت برای بخاری ،نوارکاست وخودکار کنارش وکارت تلفن و کلی وسایل دیگه که الان گوشی جای همشونو گرفته.
افکارم از گذشته کلا بهم ریخت
انگار ما یه جور آلزایمرِ انتخابی گرفتیم! یعنی فقط اون تیکه های خوبِ گذشته رو یادمون میمونه، تیکه های بدشو کلاً فراموش میکنیم!
حالا این وضعیت من بود ،شاید شماها اینطوری نبودین:))
باید کاری کنیم که هم از گذشته درس بگیریم و هم از امروز لذت ببریم.
گذشته زیاد هم خوش خوشان نبود الکی وقتتو برای حسرتش هدرنده.