๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

*
*
م‍ ‍ا ز ن‍ ‍د ه ‍ ب‍ ‍ه ‍ آن‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه ‍ آر ا م ‍ ن‍ ‍گ‍ ‍ی‍ ‍ر ی‍ ‍م
م‍ ‍و ج‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه آس‍ ‍و د گ‍ ‍یِ م‍ ‍ا ع‍ ‍د م م‍ ‍ا س‍ ‍ت
.
.
.

آخرین نظرات

دلت میخواد بری گذشته؟

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۳۵ ق.ظ

همیشه یه نوستالژی شیرینی توی دلمون داریم برای گذشته. من که کافیه یه نشانه ریزی ببینم خیالم پر میکشه  میره تو کوچه ای که بیست سال پیش دختروپسر باهم توش وسطی و‌هفت سنگ و...بازی میکردیم.هنوزم صدای خنده هامونو میشنوم.چقدر دلتنگ اونروزا شدم.

اما واقعا گذشته اونقدرهاهم بی نقص بود؟

اینکه واقعا خوش بودیم؟ ارزش داره هر از چندگاهی مثل افسرده ها فکرت بره تو اون کوچه؟

راستشو بخوایین اصلا هم خوب نبودا...یادم که میوفته افسردگی میگیرم:)

قرار بود متن احساسی و جدی باشه🤭 

شبا که از ترس نمیتونستم بخوابم.یه زیر زمین داشتیم که همش تو خواب اونجا گیر میوفتادمو کمک میخواستم.

یه پنجره بزرگ داشتیم که وقتی باد میوزید همش صدا میداد و منم چشممو ازش برنمیداشتم تا اگه کسی بود حتما ببینمش🙃

یه پنجره طور هم بالای سقف همه خونه ها بود که همش میترسیدم یکی ازاونجا بیاد پایین:))

فیلمها وکارتون های ترسناکشو که دیگه نگم، الانم بخوام نگاه کنم یه هفته حالم نمیاد سرجاش.

حیاط بزرگ و پراز درخت و زل زدن به درخت و...سرویس گوشه حیاط که باید اسنپ میگرفتی میرفتی.

حالاهمینارو با زمان الان مقایسه کنید.

خیلیه ها ،گفتم زیاد میشه و از حوصله خارج 😊 خودتون در جریان هستین که چه نسل مظلمومی هستیم ماا

درمورد دردسرها و اذیتهای کلی هم اگه بخوام بگم

پنکه ،نفت برای بخاری ،نوارکاست وخودکار کنارش  وکارت تلفن و کلی وسایل دیگه که الان گوشی جای همشونو گرفته.

افکارم از گذشته کلا بهم ریخت

انگار ما یه جور آلزایمرِ انتخابی گرفتیم! یعنی فقط اون تیکه های خوبِ گذشته رو یادمون میمونه، تیکه های بدشو کلاً فراموش میکنیم!

حالا این وضعیت من بود ،شاید شماها اینطوری نبودین:))

باید کاری کنیم که هم از گذشته درس بگیریم و هم از امروز لذت ببریم.

گذشته زیاد هم خوش خوشان نبود الکی وقتتو برای حسرتش هدرنده.

۰۴/۰۳/۰۵
سائل الزَّهرا♡

عطرخاک

نوستالژی

گذشته

نظرات (۶)

۰۶ خرداد ۰۴ ، ۱۰:۰۶ 💕 پسر خوب 💕

آخ که من برای گذشته دگرگون شدم..

خدا خوب میدونست منو چجوری باید تلنگر بزنه

خدا خیلی منو بهتر از خودم شناخت، همیشه بهتر از خودم میشناسه

یه حال خوب با درآمیختن خاطرات گذشته و حال

آدمهایی که برای 20 سال پیش بودند و خانه ای که توش به دنیا اومدم، با آدمهایی که تازه شناختم و باهاشون اخت شدم، ترکیبی که منو به بهترین شکل تغییر داد...

تغییری که هیچ کس باورش نمیشد... حتی خودم

پاسخ:
خداروشکر که برای شما خوب بود.گذشته سادگی وصفای خودشو داشت وخاطرات خوبی داشتیم.
ولی من اصلا حاضر نیستم دوباره اون دهه رو تجربه کنم

سلام

بخاری نفتی رو تجربه نکردم ولی چراغ علاء الدین رو چرا. کاپشنم هم بخاطرش سوخت! 

کارت تلفن هم خیلی پیشرفته بود! تلفن سکه ای رو یادم میاد و درگیری باهاش...

قفل کردن صفرِ تلفن!

ماکارونی اعیانی ترین غذا بود. کباب رو من فقط توی عروسی ها می دیدم. چیتوز طلایی رو که دست مسافر ها میدیدم فکر میکردم این دیگه چه چیز خفنیه و سال ها بعد فهمیدم پفکه! خونه مون پر موش بود و شکارچی موش بودیم همه مون! و موش من رو گاز هم گرفت حتی سر یکی از همین شکار ها...

تلویزیونی که بلد نبودم چه موقع سوباسا رو نشون میده و وقتی زمانش می گذشت انگار دنیا برام تموم میشد.

صبح ها که برنامه کودک روی اعصاب ترین چیز ممکن بود و ما بعد از ظهری بودیم و دق می کردیم تا ظهر! 

چقدر گریه کردم سِگا بخرن برام و نخریدن.

دوچرخه ای که بعضی ها داشتن و من نه.

ماهی یه دونه کفش پاره می کردم! یه مدت

شلوارهای نویی که همون روز اول زانوشون پاره میشد...

اسباب بازی هایی که هنوز هم نو مونده!

و خیلی چیزهای دیگه... 

 

البته الان همین ها هم برام جذابن راستش. به جز اون قفل کردن صفر تلفن :/ ما که تلفن نداشتیم ولی هنوز هم خوشم نمیاد از این حرکتی که اون موقع انجام میدادن. 

پاسخ:
سلام وعرض ادب

بله درسته نوستالژیامون شیرینن. من همیشه به یاد دوستای مدرسه و کوچه مون گریه میکنم و حسرت میخورم. ولی اگه بگن میخوایی دوباره برگردی میگم نه. ذهن ما فقط قسمتهای شیرین زندگی رو ثبت میکنه. یادمون رفته سختیاشو.
 سه تا کانال بیشتر نداشتیم و برای عوض کردنش باید میرفتیم جلو تلوزیون وبه قول شما اگه کارتون وفیلمی رو به وقتش نمیدیدیم ازدستش میدادیم. من خودم سالی یه بار بیشتر کفش نمیخریدم ،اگه پاره هم میشد برای اینکه بابام ناراحت نشه نمیزاشتم بفهمه.
احساس میکنم پدر ومادرای ما زیاد آگاه نبودن، چون نمیدونستن که سیاحت غرب رو نباید دختربچه ۱۰ ساله ببینه!من شب اونروزی که فیلمو دیدم ، قسم میخورم که تا لب سکته رفتم ولی مامانم نفهمید اون شب رو چطوری صبح کردم.
تربیتمون درست بوداا  ،ولی زیاد آگاه نبودن.
تلفن ماهم صفرش قفل بود:)
چراغ علاالدین ،الانم دوسش دارم.
حسرت دوچرخه سواری موند رودلم حتی بلدهم نشدم برونم.
ولی اون قسمتی که زندگیامون رو به نمایش نمیزاشتیم و صورت دخترا دست نخورده وبدون ارایش بود رو کاش الانم داشتیم.
دنیادرحال پیشرفته و ماباید از تکنولژی درست استفاده بکنیم.
حسرت گذشته نخوریم و ازش درس بگیریم.وسعی کنیم برای آینده مون گذشته خوبی بجا بزاریم.
۰۶ خرداد ۰۴ ، ۱۲:۰۸ 💕 پسر خوب 💕

من آرزومه یه بار دیگه برم گذشته...

از همون بچگی هم ساده و بدون ریا و بی آلایش بودم

پاسخ:
فکر کنم هممون دوست داشته باشیم یه بار بریم گذشته
اما زود برگردیم(:

با کفش و لباس پاره رفتن بیرون که اصلا عادی بود برای من! سر زانوهای شلوارمون رو یه چیزهایی میزدن که دیرتر پاره بشه. مرسوم هم بود. شلوارم خیلی زود زانوش پاره میشد. هنوز هم همینه و چون پارچه ایه، رنگش میره و دیگه زیاد که بگذره پاره هم میشه

 

دوچرخه سواری رو هم من با دوچرخه بقیه یاد گرفتم. خدا ازم بگذره و اصلا یاد درخواستم برای سوار دوچرخه بقیه شدن که میفتم، میخوام سرم رو بکوبم به دیوار -_- شاید اواخر راهنمایی بود که دوچرخه سواری رو یاد گرفتم... 

 

کفش نو می خریدیم حتما باید کثیفش میکردیم! خجالت می کشیدم با کفش نو برم بیرون...

 

نه دیگه! ما تلفن نداشتیم و اون موقع هم که داشتیم صفرش قفل نبود. ما یک هیچ از شما جلوتریم توی این زمینه :)

 

بله بله... درست می فرمایید.

پاسخ:
لباس وکفش پاره برا پسرا عادی بودا
:)
دخترا لباس نو که میپوشیدن عشق میکردن و احساس پرنسس بودن بهشون دست میداد.
البته از حق نگذریم جنس لباسایی که اون زمان میپوشیدیم خیلی بهتر بودن و چندین نسل ازش استفاده میکردن :) متاسفانه الان کمی خیانت میشه ولباسو یبار که میشوری کهنه میشه.

مایکم محدود بزرگ شدیم اشکال نداره عادت کردیم😊
۰۶ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۰۶ 💕 پسر خوب 💕

نمیشه من همیشه تو گذشته باشم شما برگردین؟؟؟؟

نمیشه من دیگه بزرگ نشم؟؟

نمیشه من با آدمایی که با بزرگ شدنم آشنا شدم آشنا نشم؟؟؟

پاسخ:
یه مطلب دراین باره گذاشته بودم که کاش توهمین سنی که بودم بمونم. زمان بگذره ولی من باهمین سن ادامه بدم.
یه مقطعی از زندگی هست که ادم دیگه دوست نداره بزرگ بشه.
۰۶ خرداد ۰۴ ، ۱۳:۲۶ 💕 پسر خوب 💕

آره

و کاش برای من که زندگیم دو تیکه ای شده واقعا همون اتفاق میوفتاد...

زندگی ساده بدون آلایش در روستا و زندگی در شهر با کلی چالش و آلایش

پاسخ:
امیدوارم همین شرایطی که دوست دارینو تو همین زمان دوباره تجربه کنید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی