๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

*
*
م‍ ‍ا ز ن‍ ‍د ه ‍ ب‍ ‍ه ‍ آن‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه ‍ آر ا م ‍ ن‍ ‍گ‍ ‍ی‍ ‍ر ی‍ ‍م
م‍ ‍و ج‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه آس‍ ‍و د گ‍ ‍یِ م‍ ‍ا ع‍ ‍د م م‍ ‍ا س‍ ‍ت
.
.
.

آخرین نظرات

۱۳ مطلب با موضوع «دل نوشتـــــ» ثبت شده است

رئیس جمهور : 

 تهران آماده گفتگو و دفاع از حقوق مردم ایران در میز مذاکره است.


بیانیه مشترک المان، فرانسه و انگلیس:

اکنون وقت دیپلماسی است، ایران فوراً پای میز مذاکره بیایید

غم به دلتون راه ندید این تنها پیشنهادی هست که هیچ وقت از طرف ایران رد نخواهد شد.


مردم ناراحتند!

مردم  از اینکه به این راحتی جلوی آمریکا سر خم میکنند ناراحتند

از اینکه همه راه حل ها منتهی به آمریکا میشه ناراحتند و این تجربه نشون داده که هر بار ما به آمریکا اعتماد کردیم ضربه خوردیم

مردم از این ناراحتند که چرا یکی از مسئولان اسرائیلی حذف نشد

چرا اینقدر نفوذ در کشور بوده که هر مقدار ریز پرنده خواستن وارد کردن 

هر مقدار مواد منفجره تونستن وارد کردن

البته چرایی این قضیه کاملا مشخصه 

وقتی وزیر اطلاعات یک کشور یک نقاش باشه همین میشه 

وقتی واتساپ درست در چند وقت قبل تر از جنگ رفع فیلتر شد و ما به وسیله همین نرم افزار ، خیلی از فرماندهانمون حذف شدن ، باید میفهمیدیم که نفوذ در چه سطحی است.

حالا درک میکنید چرا حسن روحانی شخصی رو گذاشت برای وزارت اطلاعات که هیچی حالیش نبود؟!

والله قسم روزی میفهمید که حسن روحانی چه حد از نفوذ رو در کشور ایجاد کرد برای دشمن

اینکه چرا باهاش هیچکاری نمیکنند رو هم نمیدونم 

چون سوال خود بنده هم هست

وقتی اطلاعات دانشمندان هسته ای ما رو به قدری داشتند که حتی میدونستن کدوم طبقه داره زندگی میکنه و اتاق خوابش کدومه 

وقتی اطلاعات فرماندهان نظامی ما رو اینقدر دارن که دقیقاً همونجا رو هدف میگیرند 

نشون از نفوذ در سطح بالا داره

شخص رو تو خونه اش نتونستن بزنن ، سریعا جابجاش کردن بردنش سمت آستانه اشرفیه ، اونجا پیداش کردن زدن

قرار بود این همه مواد منفجره در کشور منفجر بشه 

قرار بود کشور در زمان آشوبها درگیر این پهپادها و انفجارات بشه 

فقط میتونم بگم این جنگ از الطاف خفیه الهی بود 

و الا با این حد از نفوذ مردم رو سلاخی میکردن..

(میدونم شاید تند رفتم ، ولی اگه ننویسم خفه میشم

ازدیروز اصلا حالم خوب نیست...)

فردا حتما پاکش میکنم ، شایدهم زودتر...

بعدا نوشت

دیگه پاکش نمیکنم :)

۶ ۰۵ تیر ۰۴ ، ۰۷:۱۹
سائل الزَّهرا♡

می‌گفت: تو عراق بپرسی داروخونه کجاست؟

می‌برنت حرم حضرت عباس 

ای جان دلم♡

میدونم که برحقیم و حق همیشه پیروز است  ولی آقا جانم این روزها هوای مارو داشته باش..

دیشب که رفتیم بیرون کمی حال وهوا عوض کنیم ، شهر رنگ وبوی محرم به خودش گرفته بود. علم ها برپاشده بود.. خیلی حس آرامش میداد.منم که دلم نازک ، زود میلرزه ،اشکم دراومد.

:'(

خدا به خانوادم رحم کرد که من پسر نشدم

چون یه شوری توسرم بود وهست که نمیتونستم جلوشو بگیرم ،حتما خون به جیگر مامانم میکردم :)  دورازجونش♡

مثل پسربچه های زمان جنگ تحمیلی ،منم حتما زورکی میرفتم سوریه مدافع حرم بشم البته اون موقع تقریبا۲۰ سالم بود. ( خیلی ارادت خاصی دارم به این فضاها :)

از بچگی عاشق فیلمای دفاع مقدس بودم.

حیف شدم واقعا =)

۹ ۰۱ تیر ۰۴ ، ۱۰:۴۲
سائل الزَّهرا♡

بعضی روزها هستن که همینطوری در بی خبری میگذرن. نه اتفاقی افتاده، نه کسی اومده، نه چیزی تغییر کرده.

اما یه شاخه گل، یک برش کیک خامه‌ای، یا پیامی از دوستی قدیمی می‌تونه همه‌چیز رو عوض کنه

شادی، همیشه لحظه‌ی عظیم رسیدن نیست.

گاهی، یک لبخند بی‌دلیل است در میانه‌ی یک روزِ پر از خستگی.

گاهی، تماشای پرواز پرنده‌ای‌ست از پشت پنجره.

یا آهنگی که سال‌ها پیش دوستش داشتی و بعد از مدت‌ها ناگهان پخش می‌شه.

ما منتظریم؛ برای روزهای بهتر، برای خبرهای خوش، برای عشق‌های بی‌نقص، موفقیت‌های چشم‌گیر...

اما زندگی، بیشتر وقت‌ها از همین گوشه‌های کوچیک می‌گذره

از قهوه‌ یا چایی که دم کردی

از شعری که بی‌هوا خوندی،

از دسته‌گلی که بی‌مناسبت خریدی.

شادی‌های کوچیک رو جدی بگیر.

قرار نیست همیشه حالِ دنیا خوب باشه

اگر بتونی با چیزهای ساده دلت رو خوش کنی، یعنی هنوز بلدی زندگی کنی.

برای زیستن، لازم نیست اتفاق بزرگی بیفته؛

کافیه هر چیز کوچکی رو ببینی...

۳ ۰۲ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۲۲
سائل الزَّهرا♡

یک سال گذشت ونبودنت رو بیشتر وبیشتر به رخمان کشید...

.

تو مهمونی بودم ،گوشیم زنگ خورد وهمسرم پشت خط بود

با استرس ازم خواست بزنم شبکه خبر

گفت من دسترسی ندارم به رسانه

ببین خبر سقوط بالگرد رئیسی درسته؟

شبکه خبر شبکه چند بود؟!

دختر صاحب مهمونی کنترل رو گرفت وکمکم کرد 

زیر نویس رو دیدم سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم، آخه تا تهش رفتم...

.

و اون دونفری که جلوی من ازخوشحالی رقصیدن ...

.

.

.

دلم برای رئیسی سوخت...

آره آقاجان ،دورتون بگردم دل ماهم برای رئیسی سوخت...

سید عزیز حلالمون کن

۴ ۳۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۰:۵۸
سائل الزَّهرا♡
بین جماعتی زندگی میکنم که مدام درحال قضاوت کردن ، مسخره کردن هستن و حتی گاهی باید به جای انقلاب و رهبر هم جوابگو باشم.
چندسال پیش اگه بود خیلی جدی بحث میکردم ، ولی الان واقعا دیگه حوصله برام نمونده.وقتی قرار نیست چیزی تغییر کنه در رفتارشون چرا باید خودمو بانی غیبت یک عده کنم؟
۴ ۲۲ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۴۳
سائل الزَّهرا♡

نمیدونم من اینطوری شدم یا یه امر طبیعیه!

تا میاییم یکم بخندیم و شاد باشیم از ته دل،

یهو ته دلت خالی میشه و دلشوره میاد سراغت.

 

 

قدیمیا میگفتن غم وشادی همسایه هم اند

یا موقع خندیدن بلند .میگفتن آروم بخند غم بیدار نشه

احساس میکنم اگه یه جایی بهت خوش بگذره ، چند ساعت دیگه  فراموشت میدن

۴ ۱۶ فروردين ۰۴ ، ۰۲:۴۵
سائل الزَّهرا♡
خیلی بده به یه نقطه ای برسی که حسرت گذشته و جوونیتو بخوری!

بعضی وقتا کلمه ها از رسوندن مفهوم واحساست عاجز میشن!

نمیدونم چه حسیه که افتاده به جونم وهی سرزنشم میکنه که چرا تلاشتو نکردی؟

این بود هدفی که میخواستی؟

شدی یه انسانه.....(حالا گناه دارم زیاد سرزنشم نکنم:)

خب حالا چی میشد باعقل سی سالگی درسن ۱۵ سالگی زندگی میکردیم؟

بعضی روزها این فکر خیلی از وقتمو میگیره ،به خودم میام و متوجه میشم که خیلی وقته رفتم تو‌ فکر گذشته وحسرت از دست دادنش،خیلی دوست دارم باهمین سن برگردم و از ۱۵ سالگی دوباره شروع کنم!

رفیق عزیز! بیدار شو !

داره زمان میگذره مثل برق و باد!

یه روز میرسه تکیه میدیم به عصا و‌میریم به گذشته ها وکاش سوغات سفر به گذشته لبخند روی لبت باشه.

 

راستی!به رسم ادب سلام 😊 

دلم خیلی براتون تنگ شده بود..

من بهترین روزهای عمرمو اینجا گذروندم وهرگز فراموشش نمیکنم.

التماس دعا🙏🏻

 

۱۰ ۰۹ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۰۰
سائل الزَّهرا♡

.رهبرم سلام

نمازت قبول...

چه کردند بادلت که اینگونه اشک هایت میریزد

چه کردند که مابین نمازت مکث میکنی و بغض هایت را میخوری

چه کردند با مولایمان که اینگونه بالای سر علمدارش اشک میریزد

۱۶ دی ۹۸ ، ۱۲:۱۷
سائل الزَّهرا♡

چــقــدر نـبـــودنـت تــلــخ اســت😔😔😔

چـــرا هــیـــچ روضــه ای آرامـمـان نـمـیـــکــنـد؟!

کـمــی بـــیـــشـــتــر از یــکـ داغ!

چگونه باورکنـــم که دیـگر نیستی

دلمان برایــت تـــنـــگ مـــیشود😔

همیشه در دلمان زنده ای ســـردار دلــهـــا❤

۱۶ دی ۹۸ ، ۰۳:۵۰
سائل الزَّهرا♡

چه حس خوبیست وقتی دفتر خاطراتت را ورق بزنی و خاطره هایت را مرور کنی

با خاطرات شیرین لبخند برلبت مینشیند و با خاطرات تلخ اخم میکنی

ولی هردوی اینها طعم شیرینی میدهند

وقتی صفحات وب رو مثل دفتر ورق میزدم،با هرپستی که برخورد میکردم یک یادش بخیری در ذهنم میگذشت...

چه روزها وساعت هایی پشت سیستم مینشستم و مطالبم را تایپ میکردم..چه ساعتهایی را به خاطر یک پست مفید وخوب دنبال مطلب بین کتابهایم میگشتم...چه با ذوق وسلیقه مطلب مینوشتم و اکثر عکسهارو متن نویسی میکردم...چقدر آن روز هارا دوست داشتم...

با این وب خاطره ها دارم...هر پستی که ثبت شده است ،پشتش خاطره ها نشسته!..وبا خواندنشان مرغ خیالم پرمیکشد به آن روزها..

واقعا  واقعا  واقعا  یادش بخیر

چقدر حسرت ان روز ها را میخورم

دغدغه هایم شیرین بود برایم...

چه شد که چنین شدم...

چه شد که راه کج کردم..

______________________

این قسمت حذف شد!

 

۳ ۱۰ آذر ۹۸ ، ۰۹:۲۸
سائل الزَّهرا♡

سال گذشته همین روزا...
جناب همسر قرار بود برن کربلا...یه سری اتفاقات پیش اومده باعث شد که به کل فراموش کنیم !  تا اینکه یه هفته به اربعین مونده بود ،تازه یادش افتاد که قرار بود کجابره!

تمام تلاشش رو کرد تا بتونه گذرنامه رو تمدید کنه. یک روز قبل از اربعین(پنجشنبه) خبر دادن که گذر نامه آماده ست...(البته هرروز پیگیرش بود..ولی هیچ خبری نبود)
دیگه همه چی اماده بود.ولی دیر شده بود! برای راهپیمایی اربعین دیر شده بود...گفت اشکالی نداره بازم امتحان میکنیم..
وقتی رفت تا پرس وجو کنه..گفتند که به دلیل ازدحام جمعیت نمیشه دیگه، میگن جانیست،هزاران زائر در مرز مهران بلاتکلیفین،برای رفتن یا نرفتن..
آقا جـــــانم ؛ گفتند:جــــــــــــــــــــــــــــا نیـــــــــــــــست!

۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۱:۰۰
سائل الزَّهرا♡