باخودمان صادق باشیم.
خیلی از این بهانه هایی که به حساب "منطقی بودن"ردیف میکنیم برای انجام ندادنِ کارهای رویِ زمین مانده، کشک اند؛ کشک!
.
اگر نه آن مردی که آمد و به امام حسین (ع)گفت:
تکلیف جنگ مشخص شده دیگر من به کارت نمی آیم،.
یا آن یکی که اسبش را تعارف کرد به جای ماندن خودش هم.
خود را محک بزنید قبل از آنکه دیر بشود.
وقتش که برسد ،این کاروان منتظر من وتو نمیماند...
.
به قول استاد رائفی پور؛نمی فهمیم که نداریم.!
. . . تعجیل درفرج آقا صلوات
پسری با نام فدایی ولایت و محب رهبری و ولایی، زیر عکس دختری با چادر عربی و روسری خوشرنگ فیروزه ای کامنت میگذارد، کاش همه ی دختران مثل شما زیبا و نجیب بودند
و دختر در جواب کامنت پسر با عشوه می نویسد
"ان شاالله یه دخترچادری نجیب نصیبتون بشه برادر ! .
یعنی "حیا"مرده است!
هرچقدر هم رویت را محکم بگیری
هرچقدر هم ادعاهایت با تعریف های دیگران بزرگتر شوند
یادت باشد ...
برای تک تک این دلبری ها برای تک تک لحظه هایی که فکر او مشغول تو شده ؛باید جواب پس بدهی ...
لبخند رضایت امام زمانت که یادت نرفته ؟
هرچقدر هم بیرون ازین مجاز آباد با دیدن نامحرم چشم فرو ببندی و اینجا با دیدن عکسش لبخند جاری شود روی لبت ؛ حیای وجودت کمرنگ شده .
آمده ایم برای جهاد
آمده ایم برای دغدغه های فرهنگی
آمده ایم دل اماممان قرص شود به ما ،آمده ایم برای سربازی!
خواهرانه برای خواهران و -برادرانه برای برادران دلمان برای دینداری همدیگر شور بزند،لطفا !!
____________________________________________________
پ.ن:
میدونم این متن ها یکم زیادی تکراریه ولی گاهی تلنگر لازمه!
وضعیت این فضا خیلی خرابه
_________________________________
میگم که!وضعیت وب بنده هم خیلی خرابه:)
مثل خونه های گِلی قدیمی میمونه.شما به فال نیک بگیریدش!وقت رسیدگی ندارم😉
هرچیزی ساده اش خوبه
یاعلـئ
بی تاب از حرارت تکلیم، از قله «نبوت» باز می گردد.
آنک ندای «اقرأ باسم ربک الذی خلق» در جانِ روشن پیامبر صلی الله علیه و آله طنین انداخته است .
قرآن، بر قلب مبارک پیامبری نازل می شود که امین وحی است و دلسوز مؤمنان...
مردی از نسل ابراهیم، به پیامبری مبعوث می شود تا دیگر بار کعبه را از آلایش بت ها پاک سازد.
در هیاهوی شب عید تو را گم کردیم
غافل از آنکه شما اصل بهاری آقا..
چنین که یــخ زده ایمان من اگر هر روز
هـزار بـار بـیـاید بهـــــار کـافی نیست
خودت دعـــا کن ای نازنیــن که برگردی
دعای این همه شبزندهدار کافی نیست
نگاه میکنم به خودم و به دور و برم... سیاهی... سیاهی... شدهام مشکی پررنگ... پرکلاغی..
تشنهام... تشنه کمی سپیدی که از خویش دریغ کردهام...
میخواهم بگویم از آنچه در دلم جاری است... اما ... آقای بی قراری هایم خبر داری از آنچه بر من رفته و میرود... دستم بگیر، مگذار غرق شوم... اینجا میان مردم، در تنهایی... آه تنهایی!... هیچگاه دست از سر دلم بر نمیداری.
دلم باید به آهستگی حمل شود، چون ترک خورده ... شکستنی است.
صورت خیس از اشکم زیر هجوم داغ غربت به سله نشسته... نمیدانم پشت کدامین دیوار این شهرهای آهنی، یاد شما را جا گذاشتهام...
آه دلم! که توبههایش مایه خنده فرشتهها شده، اما... همان که هیچ آبرویی ندارد پیش خدا... همان که هنوز به عشق جمعههایت زنده است... همان که لحظاتی ست که برای آخرین بار توبهاش را ریختم توی جعبهای از امید و دادمش دست فرشتهای که برسوندش دست خدا...
روی جعبه نوشته شده بود...
دیوارها چقدر بلندند... بلند به اندازه قامت گناهانم...
قد و قامت توبههایم آنقدر کوتاه شده که حتی پرچینهای باغ سرما زده همسایه هم برایم به دیوارهای برجی میماند تسخیر ناشدنی.
آقا جان دست دلم را بگیر... مگذار مسخر اغیار شود...
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
گاهی از من "مذهبی"؛
تنها یک تیپ مذهبی باقی می ماند؛
گاهی من "مذهبی" آنقدر درگیر پست ها و متن هایم در صفحات مجازی می شوم؛
که از خواندن روزانه چند خط قرآن یا کتب روایی،غافل میشوم؛
.
و در پایان روز،میبینم که حتی یک دهم وقتی که در فضای مجازی بودیم،در فضای قرآن و حدیث نفس نکشیدم...
.
مهـــدے جــــاטּ ...
دسـتــ به قـلـــم بـردم
تا برایتـــاטּ حــــرف ها بـزنم...
اما نشد ... .
خواستم از " دردم " بگویم دیدم دردِ شمــا، خــودِ ((منـــم )) ...
خواستم از " بـے ڪًـســـی" ام حرف بزنم.... دیدم تنهاتر از شما درعالم نیست
خواستم بگویم " دلم از روزگار گرفتـــﮧ "
دیدم خودم در خوטּ به دل ڪًـردنِ شما ڪًـم نگذاشتـﮧ ام ...
.
قلم ڪًـم آورد ...
بـﮧ راستـﮯ ڪًــﮧ وسعت ((مظلومیت )) شما قابل اندازه گیرے نیست...
شرمنده اَم ♥مــــولا جـــــــــــآن♥
اللّـــ___ـــهم عجـــ___ـــل لولیـــ___ـــڪً الفـــ___ـــرج..…
◇داستان این شهید رو بخونیدو ببینید بعضی وقتها گذشت از یک گناه آدم رو به چه جاهایی نمیرسونه...
+یه روز با رفقا رفته بودیم دماوند،یکی از بزرگــتر ها گفت:احمد آقا برو کتری رو آب کن بیار.....
منم راه افتادم....راه زیاد بود،کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رود خانه نزدیک شدم.تا چشمم به رود خانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم، بدنم شروع کرد به لرزیدن، نمیدانستم چه کار کنم.همان جا پشت درخت مخفی شدم...
می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم.پشت آن درخت وکنار رودخانه ،چندین دختر جوان مشغول شنا بودند.همان جا خدا را صدا زدم وگفتم خدایا کمکم کن.خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم ،هیچ کس هم متوجه نمیشود.امـــا خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم.
از جایی دیگر آب تهیه کردم و رفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم.خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بود.یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود:هرکس برای خدا گریه کند، خداوند اورا خیلی دوست خواهد داشت...گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم.حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم و اشک میریختم و مناجات میکردم.خیلی با توجه گفتم یا الله......یا الله.........به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همۀ اطراف شنیده میشد.به اطرافم نگاه کردم، صدا از همۀ سنگریزه های بیابان و درخت ها وکوه ها می آمد!!!!
همه میگفتند: سبوح القدوس و رب الملائکة و الروح....
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد....
✎ در سـال1391 ، دفترچه ای که 27 سال پس از شهــادت احـمد آقا داخل کیفـی قدیمـی که متعلق به ایشون بود ،بدست آمــد.در آخرین صفحه نوشته بود که...
در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم ،حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم...
شهدا برای ما حمدی بخوانید که شما زنده اید وما مرده ایم...
◇کتاب عارفانه سیره عملی فرار از گناه شهید احمد علی نیری.
مانشانه های ظهور را داریم،ولی شرط ظهور فقط یکی است.وآن هم آماده شدن شیعیان است.ظهور در شرایطی رخ میدهد که خیلی از مقدمات فراهم شده باشد و الا حضرت تشریف نمیآورد. حضرت برای فرماندهی یک لشکر سازمانیافته میآید، نه برای سازماندهی یک لشکر پراکنده و متشتت..
+از خدا میخواهیم ما را جزء کسانی قرار ندهد که بعد از روشن شدن حق، ساکت نشستند؛ مثل آن مردم نامرد مدینه که حقانیت حضرت زهرا(س) را دیدند و همهچیز برایشان روشن شد، ولی ساکت نشستند و از ایشان دفاع نکردند...
حجت الاسلام و المسلمین پناهیان