بهشتِ من، در سکوت اتاق کوچک او
بین این همه تنش و خستگی ،دیدن این صحنه برای من خوده خوده بهشت بود
درِ اتاق دخترم رو یه تقه زدم وباز کردم ،میخواستم چیزی بگم بهش که چشمام بادیدن این صحنه اکلیلی شد واجازه نداد صدایی ازمن دربیاد..
قامت بسته بود و نماز میخواند…
نه به اجبار، نه از روی تکرار؛ انتخاب خودش بود
شوکه شدم! اصلا باورم نمیشد!!
اینکه خودش به انتخاب خودش الان جلوی چشمای ذوق زده من، ایستاده روبه قبله و داره با خدای خودش حرف میزنه.
از اینکه هنوز بندِ قلبِ من وصل به توئه خدا♡
از کی داره یواشکی نماز میخونه؟؟؟ چی شد که تصمیمش شد این؟
همون دختری که وقتی بچه بود به وقت نماز زیر دست وپای ما، بازی میکرد . مُهرِ ما رو برمیداشت. ..گاهی هم باما نماز میخوند . تا وزنش سبک بود همیشه از گردنمون آویزون بود...مُهر مارو برمیداشت و مخفی میکرد و برمیگشت زل میزد به چشمامون تا عکس العمل مارو ببینه و من به زور خودم رو کنترل میکردم که نخندم ونمازم به هم نریزد.
خدایا شکرت
میشه مواظبش باشی؟ میشه همینطوری بمونه تا آخر؟میشه این شکوفهی ایمان رو تا آخر براش حفظ کنی؟
پ.ن: خواستم حال خوشم رو باشما شریک بشم
شماکه منو نمیشناسید. پس ریا نمیشه:)
شاید در انتهای این نظر ( کامنت ) ، یکی از آنهایی که مرا می شناسند بپرسد :
تو چرا ؟ تو که اعتقادی به این باورها نداری ؟ آنقدر چوب این باورها را خوردی
که برای هفت پشتت ، نه تنها کافیست ، بلکه بیش از آن است که می بایست بر تو روا می رفته و رفته . و تو در سکوت آرام خود ، سر در چاک پیراهن چاک چاک پژمرده از بیداد همین باورها ، کردی و گاهی ناله و گاهی در حسرت همین باورها که روزگاری همانند همین دخترک در اتاق تنهایی خویش ، سجاده تر میکردی به دیدۀ اشک .
خوب میدانم و بهتر از هر کسی خوب میدانم و مکرر خوب میدانم که دخترک ، عالم عشق را نه « به انتخاب » که انتخاب فرمان عقل است و او ، به انطباق دل ، بر سر خوان عشق نشسته و تقاضای : « لقمه ای عشق هم به من میدهی ؟ »
و از آن سو : بیا عزیز من ! همۀ سفره از آن تو ....
و دخترک ....
و دخترک دلش میگیرد از اینکه می بیند :
خدا از سر سفره بلند میشود در حالیکه با پشت دست قطره اشک روی گونه را می زداید و در دل نجوا :
لعنت من بر همۀ شمایی که دیانتی را فدای سیاستی کثیف کردید .
لعنت من بر شما ...
دخترک خوب میداند و خوب میداند و مکرر خوب میداند که روی سخن خدا ، دیگران است ، نه او .
لبخند میزند
زیبا میشود
عین خواهر سهراب به هنگام انار ...