جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۳۶ ق.ظ
گاهـــی دلـــم به اندازه ی تمام غـــروب ها می گیرد ...
به روے ندیده ات قسم
چشماלּ عاشقم در پے واژه اے مے گردند تا نامت را صدا کنند ...
اما چه کند واژه ها و چه بے معناست هر واژه اے در برابر معناے وجودت ...
از مهـــــــربانے « م » مے چینــم ...
از هــدایت « ه » را ...
از دادگـترے « د » را ...
و از یوسف گـــمگــشته « ے » را ...
و گاهـــے که دلـــم به اندازه ے تمام غـــروب ها مے گیرد ...
و مלּ از تراکــم سیــاه ابرها مے ترســم ...
و هیچ کس مهربانتر از تو نیست صدا مے زنم ...
کجاست آלּ یوسف گمگشته مهربانے که چراغ هدایت به دست در زمیלּ دادگرے کند ؟
کجاست مهـدے ... ؟؟
مــرا در یاب ...
در انتظارت هستم و خواهم بود ... بیا ....
::مهـــدیا دلِ شکـــسته ام را به تو مے سپـــــارم ...
دلدارم تو باش...
« به امید روز ظهور »
۹۳/۱۱/۱۷