๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

*
*
م‍ ‍ا ز ن‍ ‍د ه ‍ ب‍ ‍ه ‍ آن‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه ‍ آر ا م ‍ ن‍ ‍گ‍ ‍ی‍ ‍ر ی‍ ‍م
م‍ ‍و ج‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه آس‍ ‍و د گ‍ ‍یِ م‍ ‍ا ع‍ ‍د م م‍ ‍ا س‍ ‍ت
.
.
.

آخرین نظرات

۷ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

چرا اینقدر حافظه م ضعیف شده؟

نیم ساعته زل زدم به صفحه خالی دارم فکر میکنم ببینم برای چی این صفحه رو باز کردم ومیخواستم چی بنویسم!!!

:')

*بحث درمورد وطن فروشی بود

میگفت فقر باعث شده که برخی به آمریکا پناه ببرند و دست به وطن‌فروشی بزنند! طرف بخاطر چند میلیارد قبول کرده داخل کشور جاسوسی کنه. میگفت  در زمان امام حسین ع هم مردم امام حسین‌ رو به چند سکه فروختند!

گفتم واقعا این تو مغز من نمیگنجه .اصلا امکان نداره که یکی بخاطر فقر یا گله مندبودن از اوضاع کشور، وطنش رو بفروشه! بحث امام حسین کلا فرق میکنه قضیه ش.

وطن یعنی ناموس، وطن یعنی مادر ، وطن پاره ی تن است و مقدس!

چطور میتونی ناموستو بفروشی؟ به کدوم نقطه از زندگی رسیدی که هموطن خودت رو فروختی؟ هموطنت رو به چی فروختی؟

.

اینجاست که وجدان و شرافت انسانی، در برابر این منطق مادی‌گرایانه قد علم می‌کنه.

.

فروختن عزت، شرف و هویت ملی به بهای چند سکه، نه تنها راه‌حلی برای فقر نیست، بلکه عین اینه که داری خودتو پرت می‌کنی تو یه دره‌ای که دیگه برگشتی نداره. تهش جز خفت و پشیمونی چیزی گیرت نمیاد. 

فقر ممکنه امتحان سختی باشه، اما هرگز توجیه‌کننده خیانت به ارزش‌های والایی چون میهن و هم‌نوع نیست.

.

(چون عزت، نه در ثروت، که در شرف و پایداری در برابر وسوسه‌ها نهفته است)

۴ ۲۷ خرداد ۰۴ ، ۰۲:۰۸
سائل الزَّهرا♡

جان من فدای نگاهتون ،خداروشکر که سایه تون بالای سرماست♡

 اَللّـٰهُـمَّ احْفَظْ سِیِّدِنٰا وَ قٰائِدِنٰا وَ وَلیِّ اَمْرِنٰا اِمٰامَ الْخٰامِنِہ ای

ذرّه ذرّه موی سپیــد کـردی

تا قد کشیـد و بـزرگ شـد ایـران اسلامـی….

ذرّه ذرّه از پـوست و گوشتِ تــن مایـه می گذاریـم

تا کسی یکــ بــرگ از درختِ انقلاب را نچینــد

دشمنان ومنافقان وفتنه گران بدانند که ولایت ،خط قرمز ماست

وای به حالتان اگر از آن عبور کنید!

۶ موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۳۶
سائل الزَّهرا♡

هیچی ندارم بگم

ازصبح چندبار نوشتم وپاک کردم

.

.

.

سلام مارو به حاج قاسم عزیز برسونید😔

شمابه آرزوتون رسیدین

ما بدبخت شدیم

.

.

.

اقا جان ما داشتیم لحظه شماری میکردیم برای عید امروز ...😔😔😔

۳ ۲۴ خرداد ۰۴ ، ۱۵:۳۰
سائل الزَّهرا♡

 لازم دونستم چند سطری درباره‌ی رخداد دیروز بنویسم. هرچند نمی‌دونم چطور و از کجا شروع کنم.

تقریباً همه در جریان اتفاق ناگواری که برای الهه حسین‌نژاد، دختر سرزمینمون، رخ داده هستید.

خیلی خیلی ناراحت شدم ، مخصوصا برای مادرش ..مسلمان نشنود، کافر نبیند

.

.ولی خدایی عجب سوژه‌ای گیر یه سری آدم فرصت‌طلب افتاده!

طرف نوشته :درتاریخ بنویسید که زیر سایه حکومت علی چه ها برسر این مردم نیامده!

آخه من چی بگم بهت؟چه ربطی به حکومت امام علی داره؟

باور کنید نصف بیشتر اینایی که از الهه مینویسن نه از روی همدردیه نه دغدغه مردم رو دارن!

.

اینا دارن از آب گل آلود ماهی میگیرن!

اینا میخوان ضربه بزنن به کشورمون! مثل قضیه مهسا امینی.

میخوان بگن ایران امنیت نداره!

مگه همچین اتفاقی فقط تو ایران میفته؟ یه کم تحقیق کنید آمار میاد دستتون.

.

.

وقتی پلیس مملکتشون رو زنده زنده آتیش زدن به فکر امنیت نبودن؟

وقتی شعار زن زندگی آزادی سرمیدادن و زنان رو به بیحجابی تشویق میکردن، به فکر امنیت نبودن؟

لطفا اینقدر خود تحقیر نباشیم!

۴ ۱۷ خرداد ۰۴ ، ۰۲:۳۳
سائل الزَّهرا♡

نه بارانی بود،

نه خبری از اتفاقی تازه.

فقط من بودم و یک ماگ شکلات داغ...

و یادآوری اینکه زندگی منتظرت نمی‌ماند

مسیر همیشه ادامه دارد.

اما گاهی می‌توانی در ایستگاه خودت به زندگی توقف بدهی و راهی را نروی.

حتی برای چند ثانیه.

۳ ۱۱ خرداد ۰۴ ، ۰۱:۴۷
سائل الزَّهرا♡

همیشه یه نوستالژی شیرینی توی دلمون داریم برای گذشته. من که کافیه یه نشانه ریزی ببینم خیالم پر میکشه  میره تو کوچه ای که بیست سال پیش دختروپسر باهم توش وسطی و‌هفت سنگ و...بازی میکردیم.هنوزم صدای خنده هامونو میشنوم.چقدر دلتنگ اونروزا شدم.

اما واقعا گذشته اونقدرهاهم بی نقص بود؟

اینکه واقعا خوش بودیم؟ ارزش داره هر از چندگاهی مثل افسرده ها فکرت بره تو اون کوچه؟

راستشو بخوایین اصلا هم خوب نبودا...یادم که میوفته افسردگی میگیرم:)

قرار بود متن احساسی و جدی باشه🤭 

شبا که از ترس نمیتونستم بخوابم.یه زیر زمین داشتیم که همش تو خواب اونجا گیر میوفتادمو کمک میخواستم.

یه پنجره بزرگ داشتیم که وقتی باد میوزید همش صدا میداد و منم چشممو ازش برنمیداشتم تا اگه کسی بود حتما ببینمش🙃

یه پنجره طور هم بالای سقف همه خونه ها بود که همش میترسیدم یکی ازاونجا بیاد پایین:))

فیلمها وکارتون های ترسناکشو که دیگه نگم، الانم بخوام نگاه کنم یه هفته حالم نمیاد سرجاش.

حیاط بزرگ و پراز درخت و زل زدن به درخت و...سرویس گوشه حیاط که باید اسنپ میگرفتی میرفتی.

حالاهمینارو با زمان الان مقایسه کنید.

خیلیه ها ،گفتم زیاد میشه و از حوصله خارج 😊 خودتون در جریان هستین که چه نسل مظلمومی هستیم ماا

درمورد دردسرها و اذیتهای کلی هم اگه بخوام بگم

پنکه ،نفت برای بخاری ،نوارکاست وخودکار کنارش  وکارت تلفن و کلی وسایل دیگه که الان گوشی جای همشونو گرفته.

افکارم از گذشته کلا بهم ریخت

انگار ما یه جور آلزایمرِ انتخابی گرفتیم! یعنی فقط اون تیکه های خوبِ گذشته رو یادمون میمونه، تیکه های بدشو کلاً فراموش میکنیم!

حالا این وضعیت من بود ،شاید شماها اینطوری نبودین:))

باید کاری کنیم که هم از گذشته درس بگیریم و هم از امروز لذت ببریم.

گذشته زیاد هم خوش خوشان نبود الکی وقتتو برای حسرتش هدرنده.

۶ ۰۵ خرداد ۰۴ ، ۰۹:۳۵
سائل الزَّهرا♡

بعضی روزها هستن که همینطوری در بی خبری میگذرن. نه اتفاقی افتاده، نه کسی اومده، نه چیزی تغییر کرده.

اما یه شاخه گل، یک برش کیک خامه‌ای، یا پیامی از دوستی قدیمی می‌تونه همه‌چیز رو عوض کنه

شادی، همیشه لحظه‌ی عظیم رسیدن نیست.

گاهی، یک لبخند بی‌دلیل است در میانه‌ی یک روزِ پر از خستگی.

گاهی، تماشای پرواز پرنده‌ای‌ست از پشت پنجره.

یا آهنگی که سال‌ها پیش دوستش داشتی و بعد از مدت‌ها ناگهان پخش می‌شه.

ما منتظریم؛ برای روزهای بهتر، برای خبرهای خوش، برای عشق‌های بی‌نقص، موفقیت‌های چشم‌گیر...

اما زندگی، بیشتر وقت‌ها از همین گوشه‌های کوچیک می‌گذره

از قهوه‌ یا چایی که دم کردی

از شعری که بی‌هوا خوندی،

از دسته‌گلی که بی‌مناسبت خریدی.

شادی‌های کوچیک رو جدی بگیر.

قرار نیست همیشه حالِ دنیا خوب باشه

اگر بتونی با چیزهای ساده دلت رو خوش کنی، یعنی هنوز بلدی زندگی کنی.

برای زیستن، لازم نیست اتفاق بزرگی بیفته؛

کافیه هر چیز کوچکی رو ببینی...

۳ ۰۲ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۲۲
سائل الزَّهرا♡