๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

*
*
م‍ ‍ا ز ن‍ ‍د ه ‍ ب‍ ‍ه ‍ آن‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه ‍ آر ا م ‍ ن‍ ‍گ‍ ‍ی‍ ‍ر ی‍ ‍م
م‍ ‍و ج‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه آس‍ ‍و د گ‍ ‍یِ م‍ ‍ا ع‍ ‍د م م‍ ‍ا س‍ ‍ت
.
.
.

بایگانی
آخرین نظرات

۴ مطلب با موضوع «خاطرات :: شخصی» ثبت شده است

۲۵آبان

بعد از گذشت سی‌و‌چند سال، اولین بار بود که نشستم و با دقت، تقویم رو نگاه کردم.  

دنبال روز تولدم بودم... دنبال یه بهانه برای نوشتن، شاید یه اتفاق خاص.  

اما میان روزهای تقویم، چشمم افتاد به جمله‌ای که شوکه شدم

“شهادت سرلشکر مهدی زین‌الدین.”  

ماتم برد...  

با خودم گفتم: یعنی چی؟ یعنی تولد من با روز شهادت شهید زین‌الدین یکیه؟  

چرا من تا حالا همچین چیزی رو ندیده بودم؟  

چرا این همه سال بی‌تفاوت رد شده بودم از کنارش؟  

من همیشه دنبال یه دوست شهید بودم،  

یکی که بشه باهاش درد دل کرد، ازش یاد گرفت، ازش نیرو گرفت.  

و حالا حس عجیبی دارم...  

نمی‌دونم نشونه‌ست یا یه اتفاق ساده، ولی برای من لذت‌بخش بود.  

انگار یه نوری از دلِ تقویم رد شد و رسید به دلم.  

حالا هر بار که تولدم بشه، دیگه فقط به شمع و عددِ سن فکر نمی‌کنم.  

به این‌که شاید دنیا ساکت‌تر از اونیه که فکر می‌کنیم،  

و بعضی از اتفاق‌ها فقط وقتی آماده‌ای می‌بینی‌شون.  

شاید این یادآوری، خودش یه هدیه‌ست 

از طرف یه شهید، به یه دل معمولی...  

که تازه فهمیده، تولدش می‌تونه معنا داشته باشه.

‌‌

پ.ن. برای تشکر ودلجویی از خودم که این مدت خیلی اذیتم کردم ‌ ! از پیجی چادر عربی و مخلفاتش رو سفارش دادم ،باشد که ببخشم خودم رو:)

سائل الزَّهرا♡
۲۹مرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
سائل الزَّهرا♡
۲۸مرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
سائل الزَّهرا♡
۲۵مرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
سائل الزَّهرا♡