خداحافظ ای ربَّنای غروبـــــ
دلخسته خــدا خــدا میکردم یک ماه برای تو دعا میکردم
هر جمعه ی ماه رمضانی که گذشت تا وقت اذان تو را صدا میکردم
سی روز به عشق دیدنت آقاجان من روزه ی خود به اشک وا میکردم
در هرشب قدر وقت احیاء ارباب بایاد شما یاد وصفا میکردم
ای کاش نماز عید فطرِ خود را در پشت سر تو اقتدا میکردم
افسوس چنین نشد ومن فهمیدم یک ماه برای خود دعا میکردم
رمضـــان هم سپری شد خبری از تو نشد
سهم ما خون جگری شد خبری از تو نشد
الهی ماه رمضون هم گذشت ومن از خودم نگذشتم،تو از من بگذر
دلم نمیاد دلنوشته وداع را بنویسم،هروقت هم که بهش فکر میکردم،باخودم میگفتم خب حالا وقت دارم.برای خداحافظی زوده، کو تا ماه رمضون تموم بشه، ولی خب مثل اینکه وقتشه...ولی...
من به این مهمونی عادت کرده بودم..دلم گرفته......عجب سفره ای بین ما بود.عجب برکتی داشت...
تا چشم بهم گذاشتیم تموم شد! دیگه لحظه لحظه ی وداعه...دوست دارم سرم رو بزارم کنار این سفره ی خدا،ویه دل سیر به حال خودم گریه کنم...آخه من که جایی رو ندارم برم.دلم خوش بود به این ماه...
پر از بغضم...
نکنه مهمانی آخرم باشه؟!...
میروی و دل من سنگ شود
رمضــان یـک خبــر از یار بــده
بر دلـــم مــژده ی دلــدار بــده