دنیای ما بدون محرم نمی شود
پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ق.ظ
دخترک از میان جمعیتی که شاهد اجرای مراسم تعزیه بودند رد شد...
در حالیکه عروسک و قمقمه اش را محکم زیر بغل گرفته بود،آنطرف تر شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین(ع)میچرخید ونعره میزد که قطره ای آب به تو ویارانت نخواهد رسید؛
چشمش به دخترک می افتد...او با قدمهای کوچکش از پله های تعزیه بالا می رود. از مقابل شمر میگذرد.مقابل امام حسین(ع) می ایستد، قمقمه اش را مقابل او میگیرد و می گوید:بیا آب بخور!!
شمشیر از دست شمر می افتد...
و رجز خوانی اش قطع می شود.
دخترک می گوید: "بخور ، برای تو آورده ام" و برمی گردد.
دخترک رو به روی شمر،(که حالا دیگر بر زمین زانو زده) می ایستد.
چشمان دخترک پر از قطرات اشک شده و می لرزدد.در چشمهای شمر نگاه می کند و با بغض می گوید:
" بابا ، دیگه دوستت ندارم "
در حالیکه عروسک و قمقمه اش را محکم زیر بغل گرفته بود،آنطرف تر شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین(ع)میچرخید ونعره میزد که قطره ای آب به تو ویارانت نخواهد رسید؛
چشمش به دخترک می افتد...او با قدمهای کوچکش از پله های تعزیه بالا می رود. از مقابل شمر میگذرد.مقابل امام حسین(ع) می ایستد، قمقمه اش را مقابل او میگیرد و می گوید:بیا آب بخور!!
شمشیر از دست شمر می افتد...
و رجز خوانی اش قطع می شود.
دخترک می گوید: "بخور ، برای تو آورده ام" و برمی گردد.
دخترک رو به روی شمر،(که حالا دیگر بر زمین زانو زده) می ایستد.
چشمان دخترک پر از قطرات اشک شده و می لرزدد.در چشمهای شمر نگاه می کند و با بغض می گوید:
" بابا ، دیگه دوستت ندارم "