پنجشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۰۳ ب.ظ
به نام خدا
عمه جــــــــان شب نیمه شد چون شد که سالارم نیـامد؟
خسرو لــــب تشنگان بابای غــــــــمخوارم نیــامد
عمه جــــان هرکس که دیدم دست طفـلــش را گرفته
پس چـــرا بابای من یکـــــدم به دیدارم نیــامد؟
عمه جـــــــان بابم مگر آگه نمیشد ز حــــالم
پس چرا بر دیدن پای پر از خــــــارم نیــامد؟
روزما در شامتان جز شام ظلمانی نبود
ای زنان شــــــــام! این رسم مهمانی نبود...:(
از حضرت امام سجاد(ع) روایت شده است که حضرت فرمودند:
در آن زمان که ما در خرابــۀ شام دچار غم و اندوه و شکنجه های جسمی وروحی بودیم؛
روزی نگران حال عمه شدم.دیدم عمه ام حضرت زینب(س)دیگی را بار گذاشتند.
من پرسیدم:عمه جان این چه حالتی است که میبینم؟!
عمه ام حضرت زینب (س) پاسخ دادند:
«ای روشنایی چشمانم! این بچه ها خیلی گرسنه وبی قرارند،این کار را برای ساکت کردن آنها میکنم.»
-
۳
۰
- ۹۳/۰۸/۰۸
- جمعه هایم بی تو بی معناست، مهدی جان بیا...
محرم