چقدر دلم برای نوشتن تنگ شده ...
- ۶ نظر
- ۱۱ آذر ۰۰ ، ۰۳:۰۴
روزی حضـرت "علی"(ع) نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی به حال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ، دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخـــورده بودند .
مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛ در این زمان "علی" فروشی نکنیم...!!!
______________________________________________
پ.ن:به مناسبت میلاد امام علی(ع) و روز پدر، با ذکر یک صلوات یادی کنیم از پدرانی که در کنار خانواده هایشان نیستند.ویادی از کبوتران سبکبال وشهدای خونین بالی کنیم که امروز جایشان در کنارفرزندانشان خالی است.
عیدتون خیلی خیلی مبارک..مخصوصا پدران و مردان سرزمینم.روزتون مبارک.
یاعلی
این ضرب المثله هست که میگه:سالی که نکوست از بهارش پیداست!
من تازه معنیشو میفهمم!
سالی که شروعش با سیل بود معلومه آخرشم با کروناست
چه معلوم!شاید با بدتراز کرونا تموم بشه.
امسال سال عجیبی بود..
سالی که هیچوقت متاسفانه فراموش نخواهد شد.
سالی که بعدها از ان به عنوان خاطره ی بد برای فرزندانمون یاد خواهیم کرد.
سال پرماجرا...!
همه ی اینا به کنار ،بدتراز همه شهادت سردار عزیزمون بود که یادمون نمیره..
_______________________
اسماء آب مے ریخت و دست هاے علے (ع) بہ سستے روے پیڪرِ نحیفِ طاهرہ اش بہ بهانہ ے غسل،عدوات را جستجو مے ڪرد...
ڪاشانہ اش چون چشمانش ڪم نور بود و بے فروغ.
خون،اشڪ مے شد و از گوشہ ے چشمانِ اطهرش چِڪہ...
ّبغض ها،اشڪ ها،فریادها و عشق ها حبس شدہ بود در سینہ اش.
اسما مے دید ڪہ چشمانِ دلتنگ حیدر آیات قرآن را تلاوت مے ڪنند!
_یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّآ أَنْ یُؤْذَنَ لَکُمْ...
اے ڪسانے ڪہ ایمان دارید،بہ خانہ ے پیامبر وارد نشوید،مگر این ڪہ بہ شما اذن دادہ شود...
.رهبرم سلام
نمازت قبول...
چه کردند بادلت که اینگونه اشک هایت میریزد
چه کردند که مابین نمازت مکث میکنی و بغض هایت را میخوری
چه کردند با مولایمان که اینگونه بالای سر علمدارش اشک میریزد
چــقــدر نـبـــودنـت تــلــخ اســت😔😔😔
چـــرا هــیـــچ روضــه ای آرامـمـان نـمـیـــکــنـد؟!
کـمــی بـــیـــشـــتــر از یــکـ داغ!
چگونه باورکنـــم که دیـگر نیستی
دلمان برایــت تـــنـــگ مـــیشود😔
همیشه در دلمان زنده ای ســـردار دلــهـــا❤
باخودمان صادق باشیم.
خیلی از این بهانه هایی که به حساب "منطقی بودن"ردیف میکنیم برای انجام ندادنِ کارهای رویِ زمین مانده، کشک اند؛ کشک!
.
اگر نه آن مردی که آمد و به امام حسین (ع)گفت:
تکلیف جنگ مشخص شده دیگر من به کارت نمی آیم،.
یا آن یکی که اسبش را تعارف کرد به جای ماندن خودش هم.
خود را محک بزنید قبل از آنکه دیر بشود.
وقتش که برسد ،این کاروان منتظر من وتو نمیماند...
.
به قول استاد رائفی پور؛نمی فهمیم که نداریم.!
. . . تعجیل درفرج آقا صلوات
چه حس خوبیست وقتی دفتر خاطراتت را ورق بزنی و خاطره هایت را مرور کنی
با خاطرات شیرین لبخند برلبت مینشیند و با خاطرات تلخ اخم میکنی
ولی هردوی اینها طعم شیرینی میدهند
وقتی صفحات وب رو مثل دفتر ورق میزدم،با هرپستی که برخورد میکردم یک یادش بخیری در ذهنم میگذشت...
چه روزها وساعت هایی پشت سیستم مینشستم و مطالبم را تایپ میکردم..چه ساعتهایی را به خاطر یک پست مفید وخوب دنبال مطلب بین کتابهایم میگشتم...چه با ذوق وسلیقه مطلب مینوشتم و اکثر عکسهارو متن نویسی میکردم...چقدر آن روز هارا دوست داشتم...
با این وب خاطره ها دارم...هر پستی که ثبت شده است ،پشتش خاطره ها نشسته!..وبا خواندنشان مرغ خیالم پرمیکشد به آن روزها..
واقعا واقعا واقعا یادش بخیر
چقدر حسرت ان روز ها را میخورم
دغدغه هایم شیرین بود برایم...
چه شد که چنین شدم...
چه شد که راه کج کردم..
______________________
این قسمت حذف شد!