نه بارانی بود،
نه خبری از اتفاقی تازه.
فقط من بودم و یک ماگ شکلات داغ...
و یادآوری اینکه زندگی منتظرت نمیماند
مسیر همیشه ادامه دارد.
اما گاهی میتوانی در ایستگاه خودت به زندگی توقف بدهی و راهی را نروی.
حتی برای چند ثانیه.
نه بارانی بود،
نه خبری از اتفاقی تازه.
فقط من بودم و یک ماگ شکلات داغ...
و یادآوری اینکه زندگی منتظرت نمیماند
مسیر همیشه ادامه دارد.
اما گاهی میتوانی در ایستگاه خودت به زندگی توقف بدهی و راهی را نروی.
حتی برای چند ثانیه.
همیشه یه نوستالژی شیرینی توی دلمون داریم برای گذشته. من که کافیه یه نشانه ریزی ببینم خیالم پر میکشه میره تو کوچه ای که بیست سال پیش دختروپسر باهم توش وسطی وهفت سنگ و...بازی میکردیم.هنوزم صدای خنده هامونو میشنوم.چقدر دلتنگ اونروزا شدم.
اما واقعا گذشته اونقدرهاهم بی نقص بود؟
اینکه واقعا خوش بودیم؟ ارزش داره هر از چندگاهی مثل افسرده ها فکرت بره تو اون کوچه؟
راستشو بخوایین اصلا هم خوب نبودا...یادم که میوفته افسردگی میگیرم:)
قرار بود متن احساسی و جدی باشه🤭
شبا که از ترس نمیتونستم بخوابم.یه زیر زمین داشتیم که همش تو خواب اونجا گیر میوفتادمو کمک میخواستم.
یه پنجره بزرگ داشتیم که وقتی باد میوزید همش صدا میداد و منم چشممو ازش برنمیداشتم تا اگه کسی بود حتما ببینمش🙃
یه پنجره طور هم بالای سقف همه خونه ها بود که همش میترسیدم یکی ازاونجا بیاد پایین:))
فیلمها وکارتون های ترسناکشو که دیگه نگم، الانم بخوام نگاه کنم یه هفته حالم نمیاد سرجاش.
حیاط بزرگ و پراز درخت و زل زدن به درخت و...سرویس گوشه حیاط که باید اسنپ میگرفتی میرفتی.
حالاهمینارو با زمان الان مقایسه کنید.
خیلیه ها ،گفتم زیاد میشه و از حوصله خارج 😊 خودتون در جریان هستین که چه نسل مظلمومی هستیم ماا
درمورد دردسرها و اذیتهای کلی هم اگه بخوام بگم
پنکه ،نفت برای بخاری ،نوارکاست وخودکار کنارش وکارت تلفن و کلی وسایل دیگه که الان گوشی جای همشونو گرفته.
افکارم از گذشته کلا بهم ریخت
انگار ما یه جور آلزایمرِ انتخابی گرفتیم! یعنی فقط اون تیکه های خوبِ گذشته رو یادمون میمونه، تیکه های بدشو کلاً فراموش میکنیم!
حالا این وضعیت من بود ،شاید شماها اینطوری نبودین:))
باید کاری کنیم که هم از گذشته درس بگیریم و هم از امروز لذت ببریم.
گذشته زیاد هم خوش خوشان نبود الکی وقتتو برای حسرتش هدرنده.
بعضی روزها هستن که همینطوری در بی خبری میگذرن. نه اتفاقی افتاده، نه کسی اومده، نه چیزی تغییر کرده.
اما یه شاخه گل، یک برش کیک خامهای، یا پیامی از دوستی قدیمی میتونه همهچیز رو عوض کنه
شادی، همیشه لحظهی عظیم رسیدن نیست.
گاهی، یک لبخند بیدلیل است در میانهی یک روزِ پر از خستگی.
گاهی، تماشای پرواز پرندهایست از پشت پنجره.
یا آهنگی که سالها پیش دوستش داشتی و بعد از مدتها ناگهان پخش میشه.
ما منتظریم؛ برای روزهای بهتر، برای خبرهای خوش، برای عشقهای بینقص، موفقیتهای چشمگیر...
اما زندگی، بیشتر وقتها از همین گوشههای کوچیک میگذره
از قهوه یا چایی که دم کردی
از شعری که بیهوا خوندی،
از دستهگلی که بیمناسبت خریدی.
شادیهای کوچیک رو جدی بگیر.
قرار نیست همیشه حالِ دنیا خوب باشه
اگر بتونی با چیزهای ساده دلت رو خوش کنی، یعنی هنوز بلدی زندگی کنی.
برای زیستن، لازم نیست اتفاق بزرگی بیفته؛
کافیه هر چیز کوچکی رو ببینی...
یک سال گذشت ونبودنت رو بیشتر وبیشتر به رخمان کشید...
.
تو مهمونی بودم ،گوشیم زنگ خورد وهمسرم پشت خط بود
با استرس ازم خواست بزنم شبکه خبر
گفت من دسترسی ندارم به رسانه
ببین خبر سقوط بالگرد رئیسی درسته؟
شبکه خبر شبکه چند بود؟!
دختر صاحب مهمونی کنترل رو گرفت وکمکم کرد
زیر نویس رو دیدم سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم، آخه تا تهش رفتم...
.
و اون دونفری که جلوی من ازخوشحالی رقصیدن ...
.
.
.
دلم برای رئیسی سوخت...
آره آقاجان ،دورتون بگردم دل ماهم برای رئیسی سوخت...
سید عزیز حلالمون کن
ماه رمضون بود داشتم تو اینستا چرخ میزدم که یه لحظه بایه پستی مواجه شدم ،که
میگفت انسانها قبل از به دنیا اومدن خودشون انتخاب میکنن که کی باشن و کجا باشن!
درست هفته پیش همین موقع درتکاپو بودم
استرس زیادی داشتم جوری که روزی سه ساعت بیشتر نمیخوابیدم...
شده احساس کنید که روحتون خسته شده نه جسمتون؟ من همین حس رو داشتم...
پیامبر گرامی اسلام (ص) فرمودند: «هرکس فریاد دادخواهی مظلومی را که از مسلمانان یاری میطلبد بشنود، اما به یـاری آن مظلـوم برنخیزد، مسلمان نیست.»
نمیدونم من اینطوری شدم یا یه امر طبیعیه!
تا میاییم یکم بخندیم و شاد باشیم از ته دل،
یهو ته دلت خالی میشه و دلشوره میاد سراغت.
قدیمیا میگفتن غم وشادی همسایه هم اند
یا موقع خندیدن بلند .میگفتن آروم بخند غم بیدار نشه
احساس میکنم اگه یه جایی بهت خوش بگذره ، چند ساعت دیگه فراموشت میدن
شهادت حاج قاسم خیلی سنگین بود؟
شهادت حاج آقا رئیسی خیلی سخت بود؟
شهادت سید حسن خیلی سخت بود؟
حساب کنید شهادت امام حسین و یارانش چی بوده. چقدر سنگین و سهمگین بوده
بزرگترین مصیبت در آسمان و زمین بوده
"مصیبة ما اعظمها و اعظم رزیتها فی الاسلام و فی جمیع السموات و الارض"
نه به خاطر اینکه به طرز وحشتناکی به شهادت رسیدند نه! چون کشتارهایی که نوع جنایتش وحشتناکتر از کربلا باشه تو تاریخ وجود داشته. مصیبت کربلا بخاطر این عظیمترین مصیبت بوده که امام و مولایِ سیدحسنها و حاج قاسمها اونجا به شهادت رسیده! حضرت عباس اونجا به شهادت رسیده. یارانی به شهادت رسیدن که هرکدوم حاج قاسم و سیدحسن بودن برای اباعبدالله.
مصیبت از دست دادن امام معصوم منصوب از جانب پروردگار بزرگترین مصیبته...
سال ۱۴۰۳ هم داره تموم میشه
مثل سال ۱۳۹۸...
وماهمچنان ایستاده ایم!
غم شهادت این عزیزان اینقدرسنگینه که نمیشه با کلمات وصفش کرد!
مگر چند نفربودند که دنیا به یکباره خلوت شد!
بعضی وقتا کلمه ها از رسوندن مفهوم واحساست عاجز میشن!
نمیدونم چه حسیه که افتاده به جونم وهی سرزنشم میکنه که چرا تلاشتو نکردی؟
این بود هدفی که میخواستی؟
شدی یه انسانه.....(حالا گناه دارم زیاد سرزنشم نکنم:)
خب حالا چی میشد باعقل سی سالگی درسن ۱۵ سالگی زندگی میکردیم؟
بعضی روزها این فکر خیلی از وقتمو میگیره ،به خودم میام و متوجه میشم که خیلی وقته رفتم تو فکر گذشته وحسرت از دست دادنش،خیلی دوست دارم باهمین سن برگردم و از ۱۵ سالگی دوباره شروع کنم!
داره زمان میگذره مثل برق و باد!
یه روز میرسه تکیه میدیم به عصا ومیریم به گذشته ها وکاش سوغات سفر به گذشته لبخند روی لبت باشه.
دلم خیلی براتون تنگ شده بود..
من بهترین روزهای عمرمو اینجا گذروندم وهرگز فراموشش نمیکنم.
التماس دعا🙏🏻