امروز یه پاکت شیر از مغازه خریدم
میخواستم کیک بپزم ،درش رو که باز کردم بوی ترشیدگیش اذیتم کرد!
خواستم برم وبه صاحب مغازه بگم که دوراز انسانیته شیر فاسد دست مردم میدی!
گفتم اول زنگ بزنم کسب تکلیف کنم ، نکنه کارم زشت باشه.
زنگ زدم همسرم گفتم قضیه اینه ، برم بگم به صاحب مغازه؟
گفت اگه بگم چیکار کن حرف گوش میدی؟
گفتم آره
گفت در شیر رو باز کن بریز بره:/ بیمزه:|
دراون حین چشمم به تاریخش افتاد!
تاریخش رو نگاه کردم چندروز وقت داشت!
یه لحظه یادم افتاد که برقا قطع شده بود...کاسب بیچاره چه گناهی کرده که اصلا خبر نداره وسایلاش خراب شدن.
.
بخدا این مردم حقشون این نیست
چرا باید مردم تاوان بیتدبیریها رو پس بدهند؟ چرا باید کاسبان زحمتکش، شاهد فاسد شدن اجناسشون باشن؟
این حق مردم نیست! مردمی که همیشه پشتیبان کشورشون بودند
آقایان مسئول،فراموش نکنید که شما در قبال این مردم مسئول هستید
اصلا میدونید وقتی برقا میره ,چه چیزایی باهاش میره؟
امسال محرم برام مثل هرسال نبود
حسی داشتم که گویی امام حسین (ع) منو به مجلس خودش راه نمیداد.اینو شب عاشورا فهمیدم که گره افتاده بود تو کارهام و هیچی نفهمیدم از اون شب...
یه تلنگری بود برام تابه خودم بیام
ته دلم یه بغض سنگینی نشسته... ولی نمیشکنه!
همونجا، جاخشک کرده وسنگینیشو به رخ دلم میکشه
تو دلم هزاربار داد زدم و گریه کردم وشکستم ، ولی جسمم ساکته وچشمم خشک شده و به یه نقطه خیره !
تو راه پاکی زدم به خاکی...
.
.
بگذریم :)
.
.
روز عاشورا، با صحنهای مواجه شدم که ذهنمو درگیر کرد.
یه خانوم حدودا همسن و سال خودم، با موهایی بلند و اتوکشیده که تا کمر رها شده بود، مشغول پخش نذری بود. اما نذریاش!
هرچیزی به ذهنم خطور کرد الا این حرکت:)
کش موهایی که به تکهای کاغذ کاهی بسته شده بود ،که روش آدرس مغازه و پیج کاریش رو تبلیغ میکرد.
شاید این صحنه برای شما آشنا باشه، اما برای من تازگی داشت
خدا خدا میکردم که این حرکت فراگیر نشه.
تا اینکه امروز، در اینستاگرام ، با تصویری مشابه روبرو شدم. خانومی با مانتویی که قدش اندکی پایینتر از زانو بود و پاچههایی بالا زده، پاهایی عریان، مشغول پخش عطر بود. عطری که روی اون هم ، نشانی از صفحه و مغازه ش خودنمایی میکرد.
شاید قبلنا هم بود تبلیغ
نمیدونم
زیاد مهم نیست:)
من ازاینکه این قشرهم امام حسینی ان خیلی خوشحالم.ولی بازم نمیتونم نظر خاصی بدم که آیا کارشون درسته یانه!
نمیشد حداقل در حین انجام این عمل ارزشمند، اندکی حرمت صاحب این روز رو نگه داشت؟
فقط یه سوال بود :)
شاید من اشتباه میکنم
میگفت: تو عراق بپرسی داروخونه کجاست؟
میبرنت حرم حضرت عباس
ای جان دلم♡
میدونم که برحقیم و حق همیشه پیروز است ولی آقا جانم این روزها هوای مارو داشته باش..
دیشب که رفتیم بیرون کمی حال وهوا عوض کنیم ، شهر رنگ وبوی محرم به خودش گرفته بود. علم ها برپاشده بود.. خیلی حس آرامش میداد.منم که دلم نازک ، زود میلرزه ،اشکم دراومد.
:'(
خدا به خانوادم رحم کرد که من پسر نشدم
چون یه شوری توسرم بود وهست که نمیتونستم جلوشو بگیرم ،حتما خون به جیگر مامانم میکردم :) دورازجونش♡
مثل پسربچه های زمان جنگ تحمیلی ،منم حتما زورکی میرفتم سوریه مدافع حرم بشم البته اون موقع تقریبا۲۰ سالم بود. ( خیلی ارادت خاصی دارم به این فضاها :)
از بچگی عاشق فیلمای دفاع مقدس بودم.
حیف شدم واقعا =)
همیشه یه نوستالژی شیرینی توی دلمون داریم برای گذشته. من که کافیه یه نشانه ریزی ببینم خیالم پر میکشه میره تو کوچه ای که بیست سال پیش دختروپسر باهم توش وسطی وهفت سنگ و...بازی میکردیم.هنوزم صدای خنده هامونو میشنوم.چقدر دلتنگ اونروزا شدم.
اما واقعا گذشته اونقدرهاهم بی نقص بود؟
اینکه واقعا خوش بودیم؟ ارزش داره هر از چندگاهی مثل افسرده ها فکرت بره تو اون کوچه؟
راستشو بخوایین اصلا هم خوب نبودا...یادم که میوفته افسردگی میگیرم:)
قرار بود متن احساسی و جدی باشه🤭
شبا که از ترس نمیتونستم بخوابم.یه زیر زمین داشتیم که همش تو خواب اونجا گیر میوفتادمو کمک میخواستم.
یه پنجره بزرگ داشتیم که وقتی باد میوزید همش صدا میداد و منم چشممو ازش برنمیداشتم تا اگه کسی بود حتما ببینمش🙃
یه پنجره طور هم بالای سقف همه خونه ها بود که همش میترسیدم یکی ازاونجا بیاد پایین:))
فیلمها وکارتون های ترسناکشو که دیگه نگم، الانم بخوام نگاه کنم یه هفته حالم نمیاد سرجاش.
حیاط بزرگ و پراز درخت و زل زدن به درخت و...سرویس گوشه حیاط که باید اسنپ میگرفتی میرفتی.
حالاهمینارو با زمان الان مقایسه کنید.
خیلیه ها ،گفتم زیاد میشه و از حوصله خارج 😊 خودتون در جریان هستین که چه نسل مظلمومی هستیم ماا
درمورد دردسرها و اذیتهای کلی هم اگه بخوام بگم
پنکه ،نفت برای بخاری ،نوارکاست وخودکار کنارش وکارت تلفن و کلی وسایل دیگه که الان گوشی جای همشونو گرفته.
افکارم از گذشته کلا بهم ریخت
انگار ما یه جور آلزایمرِ انتخابی گرفتیم! یعنی فقط اون تیکه های خوبِ گذشته رو یادمون میمونه، تیکه های بدشو کلاً فراموش میکنیم!
حالا این وضعیت من بود ،شاید شماها اینطوری نبودین:))
باید کاری کنیم که هم از گذشته درس بگیریم و هم از امروز لذت ببریم.
گذشته زیاد هم خوش خوشان نبود الکی وقتتو برای حسرتش هدرنده.
یک سال گذشت ونبودنت رو بیشتر وبیشتر به رخمان کشید...
.
تو مهمونی بودم ،گوشیم زنگ خورد وهمسرم پشت خط بود
با استرس ازم خواست بزنم شبکه خبر
گفت من دسترسی ندارم به رسانه
ببین خبر سقوط بالگرد رئیسی درسته؟
شبکه خبر شبکه چند بود؟!
دختر صاحب مهمونی کنترل رو گرفت وکمکم کرد
زیر نویس رو دیدم سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم، آخه تا تهش رفتم...
.
و اون دونفری که جلوی من ازخوشحالی رقصیدن ...
.
.
.
دلم برای رئیسی سوخت...
آره آقاجان ،دورتون بگردم دل ماهم برای رئیسی سوخت...
سید عزیز حلالمون کن
درست هفته پیش همین موقع درتکاپو بودم
استرس زیادی داشتم جوری که روزی سه ساعت بیشتر نمیخوابیدم...
شده احساس کنید که روحتون خسته شده نه جسمتون؟ من همین حس رو داشتم...
اول از هر چیزی روز دختر رو خدمت همه گــل دختـــــرای عزیز وخواهرای مهربونم (باتاخیر)
وهمچنین دهه کرامت رو خدمت همه سروران گــــرامی تبریک میگم
🌸🌸🌸🌸🌸
دیروز خبر دادن تو فلان پارک ،فلان پایگاه برنامه داره!، ما هم خوشحال از اینکه برنامه ای خاطره انگیز خواهد بود برای همه کوچولوها تا این روز عزیز رو به یادشون بسپارن!اما چه برنامه ای!
یک ساعت منتظر شدیم تا برنامه شروع بشه!خانم کوچوهای مجلس هم نشسته بودند وآماده برای شروع جشن!
چه جشنی:)
سال گذشته همین روزا...
همسرم قرار بود بره کربلا...یه سری اتفاقات پیش اومده باعث شد که به کل فراموش کنیم ! تا اینکه یه هفته به اربعین مونده بود ،تازه یادش افتاد که قرار بود کجابره!
تمام تلاشش رو کرد تا بتونه گذرنامه رو تمدید کنه. یک روز قبل از اربعین(پنجشنبه) خبر دادن که گذر نامه آماده ست...(البته هرروز پیگیرش بود..ولی هیچ خبری نبود)
دیگه همه چی اماده بود.ولی دیر شده بود! برای راهپیمایی اربعین دیر شده بود...گفت اشکالی نداره بازم امتحان میکنیم..
وقتی رفت تا پرس وجو کنه..گفتند که به دلیل ازدحام جمعیت نمیشه دیگه، میگن جانیست،هزاران زائر در مرز مهران بلاتکلیفین،برای رفتن یا نرفتن..
آقا جـــــانم ؛ گفتند:جــــــــــــــــــــــــــــا نیـــــــــــــــست!