๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ

๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

*
*
م‍ ‍ا ز ن‍ ‍د ه ‍ ب‍ ‍ه ‍ آن‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه ‍ آر ا م ‍ ن‍ ‍گ‍ ‍ی‍ ‍ر ی‍ ‍م
م‍ ‍و ج‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه آس‍ ‍و د گ‍ ‍یِ م‍ ‍ا ع‍ ‍د م م‍ ‍ا س‍ ‍ت
.
.
.

آخرین نظرات

  • ۲۶ مرداد ۰۴، ۰۰:۱۴ - سایه های بیداری چشم .

۱۵ مطلب با موضوع «دل نوشتـــــ» ثبت شده است


کــــربلا....

اسمش که می‌آید، دلـــم پر می‌کشد.

نه به سوی گنبد و بارگاه، که به سوی یک حسرت عمیق.

حسرت قدم نگذاشتن در آن خـــاک،

حسرت ندیدن آن شکوه،

حسرت نشنیدن آن نواها...

سال‌هاست که کـــربلا برایم یک رویاست.

رویایی که هر بار دست دراز می‌کنم تا لمسش کنم، دورتر و دورتر می‌شود.

هر بار که کاروان‌ها راهی می‌شوند، دلم می‌شکند.

دل، بی‌قرار است و چشم، بارانی ...

جامانده‌ام از قافله‌ی عشقی که هر سال، دل‌ها را به سوی خود می‌خواند.

قصه‌ی کـــربلا را شنیده‌ام، قصه‌ی دلدادگی و ایثار را. اما افسوس، هنوز پایم به آن سرزمین نرسیده است.

می‌دانم... می‌دانم که شاید هرگز قسمت نشود. شاید تقدیر من این است که از دور، نظاره‌گر باشم. اما این حســـرت، همیشه با من خواهد بود....

کـــربلا برای من، فراتر از یک مکان است. یک آرمان است، یک عشق است، یک امید است. امیدی که شاید روزی، این حســـرت به پایان برسد و من هم بتوانم در آن وادی مقدس، قدم بگذارم.

تا آن روز، دلتنگ کـــربلا خواهم ماند...

امسال هم، گویی تقدیر بر این است که حسرت به دل بمانم. دلم، آن شوری که پیش از سفر در آن برپا می‌شد را ندارد. می‌دانم که اگر بنا بود کــربلایی شوم، این دل بی‌قرارم، زودتر از هر چیز، مرا باخبر می‌کرد.

درست مثل سال ۹۴ ، امســال هم باید کوله ی سفری را ببندم که مســافر آن من نیستم...

کار هرسال من این است...⬇⬇⬇

https://atrekhak.blog.ir/post/karbalaye-man-gerehash-va-nemishavad  

سائل الزَّهرا♡
۰۶ مرداد ۰۴ ، ۱۵:۲۰ ۶ نظر

امسال محرم برام مثل هرسال نبود

حسی داشتم که گویی امام حسین (ع) منو به مجلس خودش راه نمیداد.اینو شب عاشورا فهمیدم که گره افتاده بود تو کارهام و هیچی نفهمیدم از اون شب...

یه تلنگری بود برام تابه خودم بیام

ته دلم یه بغض سنگینی نشسته... ولی نمیشکنه!

همونجا، جاخشک کرده وسنگینیشو به رخ دلم میکشه

تو دلم هزاربار داد زدم و گریه کردم وشکستم ، ولی جسمم ساکته وچشمم خشک شده و به یه نقطه خیره !

تو راه پاکی زدم به خاکی...

.

.

بگذریم :)

.

.

روز عاشورا، با صحنه‌ای مواجه شدم که ذهنمو درگیر کرد.

یه خانوم حدودا همسن و سال خودم، با موهایی بلند و اتوکشیده که تا کمر رها شده بود، مشغول پخش نذری بود. اما نذری‌اش!

هرچیزی به ذهنم خطور کرد الا این حرکت:)

کش موهایی که به تکه‌ای کاغذ کاهی بسته شده بود ،که روش آدرس مغازه و پیج کاریش رو تبلیغ میکرد.

شاید این صحنه برای شما آشنا باشه، اما برای من تازگی داشت

خدا خدا میکردم که این حرکت فراگیر نشه. 

تا اینکه امروز، در اینستاگرام ، با تصویری مشابه روبرو شدم.  خانومی با مانتویی که قدش اندکی پایین‌تر از زانو بود و پاچه‌هایی بالا زده، پاهایی عریان، مشغول پخش عطر بود. عطری که روی اون هم ، نشانی از صفحه و مغازه‌ ش خودنمایی می‌کرد.

شاید قبلنا هم بود تبلیغ

نمیدونم

زیاد مهم نیست:)

من ازاینکه این قشرهم امام حسینی ان خیلی خوشحالم.ولی بازم نمیتونم نظر خاصی بدم که آیا کارشون درسته یانه!

نمی‌شد حداقل در حین انجام این عمل ارزشمند، اندکی حرمت صاحب این روز رو نگه داشت؟

فقط یه سوال بود :)

شاید من اشتباه میکنم 

سائل الزَّهرا♡
۲۱ تیر ۰۴ ، ۰۰:۲۰ ۸ نظر

رئیس جمهور : 

 تهران آماده گفتگو و دفاع از حقوق مردم ایران در میز مذاکره است.


بیانیه مشترک المان، فرانسه و انگلیس:

اکنون وقت دیپلماسی است، ایران فوراً پای میز مذاکره بیایید

غم به دلتون راه ندید این تنها پیشنهادی هست که هیچ وقت از طرف ایران رد نخواهد شد.


مردم ناراحتند!

مردم  از اینکه به این راحتی جلوی آمریکا سر خم میکنند ناراحتند

از اینکه همه راه حل ها منتهی به آمریکا میشه ناراحتند و این تجربه نشون داده که هر بار ما به آمریکا اعتماد کردیم ضربه خوردیم

مردم از این ناراحتند که چرا یکی از مسئولان اسرائیلی حذف نشد

چرا اینقدر نفوذ در کشور بوده که هر مقدار ریز پرنده خواستن وارد کردن 

هر مقدار مواد منفجره تونستن وارد کردن

البته چرایی این قضیه کاملا مشخصه 

وقتی وزیر اطلاعات یک کشور یک نقاش باشه همین میشه 

وقتی واتساپ درست در چند وقت قبل تر از جنگ رفع فیلتر شد و ما به وسیله همین نرم افزار ، خیلی از فرماندهانمون حذف شدن ، باید میفهمیدیم که نفوذ در چه سطحی است.

حالا درک میکنید چرا حسن روحانی شخصی رو گذاشت برای وزارت اطلاعات که هیچی حالیش نبود؟!

والله قسم روزی میفهمید که حسن روحانی چه حد از نفوذ رو در کشور ایجاد کرد برای دشمن

اینکه چرا باهاش هیچکاری نمیکنند رو هم نمیدونم 

چون سوال خود بنده هم هست

وقتی اطلاعات دانشمندان هسته ای ما رو به قدری داشتند که حتی میدونستن کدوم طبقه داره زندگی میکنه و اتاق خوابش کدومه 

وقتی اطلاعات فرماندهان نظامی ما رو اینقدر دارن که دقیقاً همونجا رو هدف میگیرند 

نشون از نفوذ در سطح بالا داره

شخص رو تو خونه اش نتونستن بزنن ، سریعا جابجاش کردن بردنش سمت آستانه اشرفیه ، اونجا پیداش کردن زدن

قرار بود این همه مواد منفجره در کشور منفجر بشه 

قرار بود کشور در زمان آشوبها درگیر این پهپادها و انفجارات بشه 

فقط میتونم بگم این جنگ از الطاف خفیه الهی بود 

و الا با این حد از نفوذ مردم رو سلاخی میکردن..

(میدونم شاید تند رفتم ، ولی اگه ننویسم خفه میشم

ازدیروز اصلا حالم خوب نیست...)

فردا حتما پاکش میکنم ، شایدهم زودتر...

بعدا نوشت

دیگه پاکش نمیکنم :)

سائل الزَّهرا♡
۰۵ تیر ۰۴ ، ۰۷:۱۹ ۶ نظر

می‌گفت: تو عراق بپرسی داروخونه کجاست؟

می‌برنت حرم حضرت عباس 

ای جان دلم♡

میدونم که برحقیم و حق همیشه پیروز است  ولی آقا جانم این روزها هوای مارو داشته باش..

دیشب که رفتیم بیرون کمی حال وهوا عوض کنیم ، شهر رنگ وبوی محرم به خودش گرفته بود. علم ها برپاشده بود.. خیلی حس آرامش میداد.منم که دلم نازک ، زود میلرزه ،اشکم دراومد.

:'(

خدا به خانوادم رحم کرد که من پسر نشدم

چون یه شوری توسرم بود وهست که نمیتونستم جلوشو بگیرم ،حتما خون به جیگر مامانم میکردم :)  دورازجونش♡

مثل پسربچه های زمان جنگ تحمیلی ،منم حتما زورکی میرفتم سوریه مدافع حرم بشم البته اون موقع تقریبا۲۰ سالم بود. ( خیلی ارادت خاصی دارم به این فضاها :)

از بچگی عاشق فیلمای دفاع مقدس بودم.

حیف شدم واقعا =)

سائل الزَّهرا♡
۰۱ تیر ۰۴ ، ۱۰:۴۲ ۸ نظر

بعضی روزها هستن که همینطوری در بی خبری میگذرن. نه اتفاقی افتاده، نه کسی اومده، نه چیزی تغییر کرده.

اما یه شاخه گل، یک برش کیک خامه‌ای، یا پیامی از دوستی قدیمی می‌تونه همه‌چیز رو عوض کنه

شادی، همیشه لحظه‌ی عظیم رسیدن نیست.

گاهی، یک لبخند بی‌دلیل است در میانه‌ی یک روزِ پر از خستگی.

گاهی، تماشای پرواز پرنده‌ای‌ست از پشت پنجره.

یا آهنگی که سال‌ها پیش دوستش داشتی و بعد از مدت‌ها ناگهان پخش می‌شه.

ما منتظریم؛ برای روزهای بهتر، برای خبرهای خوش، برای عشق‌های بی‌نقص، موفقیت‌های چشم‌گیر...

اما زندگی، بیشتر وقت‌ها از همین گوشه‌های کوچیک می‌گذره

از قهوه‌ یا چایی که دم کردی

از شعری که بی‌هوا خوندی،

از دسته‌گلی که بی‌مناسبت خریدی.

شادی‌های کوچیک رو جدی بگیر.

قرار نیست همیشه حالِ دنیا خوب باشه

اگر بتونی با چیزهای ساده دلت رو خوش کنی، یعنی هنوز بلدی زندگی کنی.

برای زیستن، لازم نیست اتفاق بزرگی بیفته؛

کافیه هر چیز کوچکی رو ببینی...

سائل الزَّهرا♡
۰۲ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۲۲ ۳ نظر

یک سال گذشت ونبودنت رو بیشتر وبیشتر به رخمان کشید...

.

تو مهمونی بودم ،گوشیم زنگ خورد وهمسرم پشت خط بود

با استرس ازم خواست بزنم شبکه خبر

گفت من دسترسی ندارم به رسانه

ببین خبر سقوط بالگرد رئیسی درسته؟

شبکه خبر شبکه چند بود؟!

دختر صاحب مهمونی کنترل رو گرفت وکمکم کرد 

زیر نویس رو دیدم سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم، آخه تا تهش رفتم...

.

و اون دونفری که جلوی من ازخوشحالی رقصیدن ...

.

.

.

دلم برای رئیسی سوخت...

آره آقاجان ،دورتون بگردم دل ماهم برای رئیسی سوخت...

سید عزیز حلالمون کن

سائل الزَّهرا♡
۳۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۰:۵۸ ۴ نظر
بین جماعتی زندگی میکنم که مدام درحال قضاوت کردن ، مسخره کردن هستن و حتی گاهی باید به جای انقلاب و رهبر هم جوابگو باشم.
چندسال پیش اگه بود خیلی جدی بحث میکردم ، ولی الان واقعا دیگه حوصله برام نمونده.وقتی قرار نیست چیزی تغییر کنه در رفتارشون چرا باید خودمو بانی غیبت یک عده کنم؟
سائل الزَّهرا♡
۲۲ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۴۳ ۴ نظر

نمیدونم من اینطوری شدم یا یه امر طبیعیه!

تا میاییم یکم بخندیم و شاد باشیم از ته دل،

یهو ته دلت خالی میشه و دلشوره میاد سراغت.

 

 

قدیمیا میگفتن غم وشادی همسایه هم اند

یا موقع خندیدن بلند .میگفتن آروم بخند غم بیدار نشه

احساس میکنم اگه یه جایی بهت خوش بگذره ، چند ساعت دیگه  فراموشت میدن

سائل الزَّهرا♡
۱۶ فروردين ۰۴ ، ۰۲:۴۵ ۴ نظر
خیلی بده به یه نقطه ای برسی که حسرت گذشته و جوونیتو بخوری!

بعضی وقتا کلمه ها از رسوندن مفهوم واحساست عاجز میشن!

نمیدونم چه حسیه که افتاده به جونم وهی سرزنشم میکنه که چرا تلاشتو نکردی؟

این بود هدفی که میخواستی؟

شدی یه انسانه.....(حالا گناه دارم زیاد سرزنشم نکنم:)

خب حالا چی میشد باعقل سی سالگی درسن ۱۵ سالگی زندگی میکردیم؟

بعضی روزها این فکر خیلی از وقتمو میگیره ،به خودم میام و متوجه میشم که خیلی وقته رفتم تو‌ فکر گذشته وحسرت از دست دادنش،خیلی دوست دارم باهمین سن برگردم و از ۱۵ سالگی دوباره شروع کنم!

رفیق عزیز! بیدار شو !

داره زمان میگذره مثل برق و باد!

یه روز میرسه تکیه میدیم به عصا و‌میریم به گذشته ها وکاش سوغات سفر به گذشته لبخند روی لبت باشه.

 

راستی!به رسم ادب سلام 😊 

دلم خیلی براتون تنگ شده بود..

من بهترین روزهای عمرمو اینجا گذروندم وهرگز فراموشش نمیکنم.

التماس دعا🙏🏻

 

سائل الزَّهرا♡
۰۹ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۰۰ ۱۰ نظر

.رهبرم سلام

نمازت قبول...

چه کردند بادلت که اینگونه اشک هایت میریزد

چه کردند که مابین نمازت مکث میکنی و بغض هایت را میخوری

چه کردند با مولایمان که اینگونه بالای سر علمدارش اشک میریزد

سائل الزَّهرا♡
۱۶ دی ۹۸ ، ۱۲:۱۷

چــقــدر نـبـــودنـت تــلــخ اســت😔😔😔

چـــرا هــیـــچ روضــه ای آرامـمـان نـمـیـــکــنـد؟!

کـمــی بـــیـــشـــتــر از یــکـ داغ!

چگونه باورکنـــم که دیـگر نیستی

دلمان برایــت تـــنـــگ مـــیشود😔

همیشه در دلمان زنده ای ســـردار دلــهـــا❤

سائل الزَّهرا♡
۱۶ دی ۹۸ ، ۰۳:۵۰