๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

ســــــٱئڵ ګـۇې تۅٱم یٲزۿـــــــړٲ
مشخصات بلاگ
๑°•عطـــــرخـــــاکــــ •°๑

*
*
م‍ ‍ا ز ن‍ ‍د ه ‍ ب‍ ‍ه ‍ آن‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه ‍ آر ا م ‍ ن‍ ‍گ‍ ‍ی‍ ‍ر ی‍ ‍م
م‍ ‍و ج‍ ‍ی‍ ‍م ک‍ ‍ه آس‍ ‍و د گ‍ ‍یِ م‍ ‍ا ع‍ ‍د م م‍ ‍ا س‍ ‍ت
.
.
.

آخرین نظرات

۱۰ مطلب با موضوع «دل نوشتـــــ» ثبت شده است

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۵۸ ق.ظ

جبران نمیشوی...

یک سال گذشت ونبودنت رو بیشتر وبیشتر به رخمان کشید...

.

تو مهمونی بودم ،گوشیم زنگ خورد وهمسرم پشت خط بود

با استرس ازم خواست بزنم شبکه خبر

گفت من دسترسی ندارم به رسانه

ببین خبر سقوط بالگرد رئیسی درسته؟

شبکه خبر شبکه چند بود؟!

دختر صاحب مهمونی کنترل رو گرفت وکمکم کرد 

زیر نویس رو دیدم سعی کردم جلوی بغضمو بگیرم، آخه تا تهش رفتم...

.

و اون دونفری که جلوی من ازخوشحالی رقصیدن ...

.

.

.

دلم برای رئیسی سوخت...

آره آقاجان ،دورتون بگردم دل ماهم برای رئیسی سوخت...

سید عزیز حلالمون کن

۲ نظر ۳۰ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۰:۵۸
سائل الزَّهرا♡
پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۴، ۱۱:۴۳ ق.ظ

فاصله

بین جماعتی زندگی میکنم که مدام درحال قضاوت کردن ، مسخره کردن هستن و حتی گاهی باید به جای انقلاب و رهبر هم جوابگو باشم.
چندسال پیش اگه بود خیلی جدی بحث میکردم ، ولی الان واقعا دیگه حوصله برام نمونده.وقتی قرار نیست چیزی تغییر کنه در رفتارشون چرا باید خودمو بانی غیبت یک عده کنم؟
۴ نظر ۲۲ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۴۳
سائل الزَّهرا♡
جمعه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۴، ۰۲:۴۵ ق.ظ

دلشوره

نمیدونم من اینطوری شدم یا یه امر طبیعیه!

تا میاییم یکم بخندیم و شاد باشیم از ته دل،

یهو ته دلت خالی میشه و دلشوره میاد سراغت.

 

 

قدیمیا میگفتن غم وشادی همسایه هم اند

یا موقع خندیدن بلند .میگفتن آروم بخند غم بیدار نشه

احساس میکنم اگه یه جایی بهت خوش بگذره ، چند ساعت دیگه  فراموشت میدن

۴ نظر ۱۶ فروردين ۰۴ ، ۰۲:۴۵
سائل الزَّهرا♡
سه شنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۰۰ ق.ظ

حسرت!

خیلی بده به یه نقطه ای برسی که حسرت گذشته و جوونیتو بخوری!

بعضی وقتا کلمه ها از رسوندن مفهوم واحساست عاجز میشن!

نمیدونم چه حسیه که افتاده به جونم وهی سرزنشم میکنه که چرا تلاشتو نکردی؟

این بود هدفی که میخواستی؟

شدی یه انسانه.....(حالا گناه دارم زیاد سرزنشم نکنم:)

خب حالا چی میشد باعقل سی سالگی درسن ۱۵ سالگی زندگی میکردیم؟

بعضی روزها این فکر خیلی از وقتمو میگیره ،به خودم میام و متوجه میشم که خیلی وقته رفتم تو‌ فکر گذشته وحسرت از دست دادنش،خیلی دوست دارم باهمین سن برگردم و از ۱۵ سالگی دوباره شروع کنم!

رفیق عزیز! بیدار شو !

داره زمان میگذره مثل برق و باد!

یه روز میرسه تکیه میدیم به عصا و‌میریم به گذشته ها وکاش سوغات سفر به گذشته لبخند روی لبت باشه.

 

راستی!به رسم ادب سلام 😊 

دلم خیلی براتون تنگ شده بود..

من بهترین روزهای عمرمو اینجا گذروندم وهرگز فراموشش نمیکنم.

التماس دعا🙏🏻

 

۱۰ نظر ۰۹ بهمن ۰۳ ، ۰۰:۰۰
سائل الزَّهرا♡
دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۱۷ ب.ظ

چه کردند بادلت!

.رهبرم سلام

نمازت قبول...

چه کردند بادلت که اینگونه اشک هایت میریزد

چه کردند که مابین نمازت مکث میکنی و بغض هایت را میخوری

چه کردند با مولایمان که اینگونه بالای سر علمدارش اشک میریزد

۱۶ دی ۹۸ ، ۱۲:۱۷
سائل الزَّهرا♡
دوشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۵۰ ق.ظ

کاش خواب بود همه اش...

چــقــدر نـبـــودنـت تــلــخ اســت😔😔😔

چـــرا هــیـــچ روضــه ای آرامـمـان نـمـیـــکــنـد؟!

کـمــی بـــیـــشـــتــر از یــکـ داغ!

چگونه باورکنـــم که دیـگر نیستی

دلمان برایــت تـــنـــگ مـــیشود😔

همیشه در دلمان زنده ای ســـردار دلــهـــا❤

۱۶ دی ۹۸ ، ۰۳:۵۰
سائل الزَّهرا♡
يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۸ ق.ظ

خاطرات

چه حس خوبیست وقتی دفتر خاطراتت را ورق بزنی و خاطره هایت را مرور کنی

با خاطرات شیرین لبخند برلبت مینشیند و با خاطرات تلخ اخم میکنی

ولی هردوی اینها طعم شیرینی میدهند

وقتی صفحات وب رو مثل دفتر ورق میزدم،با هرپستی که برخورد میکردم یک یادش بخیری در ذهنم میگذشت...

چه روزها وساعت هایی پشت سیستم مینشستم و مطالبم را تایپ میکردم..چه ساعتهایی را به خاطر یک پست مفید وخوب دنبال مطلب بین کتابهایم میگشتم...چه با ذوق وسلیقه مطلب مینوشتم و اکثر عکسهارو متن نویسی میکردم...چقدر آن روز هارا دوست داشتم...

با این وب خاطره ها دارم...هر پستی که ثبت شده است ،پشتش خاطره ها نشسته!..وبا خواندنشان مرغ خیالم پرمیکشد به آن روزها..

واقعا  واقعا  واقعا  یادش بخیر

چقدر حسرت ان روز ها را میخورم

دغدغه هایم شیرین بود برایم...

چه شد که چنین شدم...

چه شد که راه کج کردم..

______________________

این قسمت حذف شد!

 

۳ نظر ۱۰ آذر ۹۸ ، ۰۹:۲۸
سائل الزَّهرا♡
سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ق.ظ

این کربلای من گره اش وا نمیشود

سال گذشته همین روزا...
قرار بود برن کربلا...یه سری اتفاقات پیش اومده باعث شد که به کل فراموش کنیم .
یه هفته به اربعین مونده بود .،تمام تلاشش رو کرد تا بتونه گذرنامه رو تمدید کنه...یک روز قبل از اربعین(پنجشنبه) خبر دادن که گذر نامه آماده ست...(البته هرروز پیگیرش بود..ولی هیچ خبری نبود)
دیگه همه چی اماده بود.ولی دیر شده بود! برای راهپیمایی اربعین دیر شده بود...گفت اشکالی نداره بازم امتحان میکنیم..
وقتی رفت تا پرس وجو کنه..گفتند که به دلیل ازدحام جمعیت نمیشه دیگه، میگن جانیست،هزاران زائر در مرز مهران بلاتکلیفین،برای رفتن یا نرفتن..
آقا جـــــانم ؛ گفتند:جــــــــــــــــــــــــــــا نیـــــــــــــــست!

۰۳ آذر ۹۴ ، ۱۱:۰۰
سائل الزَّهرا♡
چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۰ ق.ظ

.......................

امام سجاد(علیه السلام)میفرمایند:

اگر باکسی برخورد کردی که،سنش از تو بیشتر بود،بگو چون سنش از من بیشتر است،پس ایمانش هم از من بیشتر است.

واگر با کسی برخورد کردی که سنش از تو کمتر بود،بگو چون سنش از من کمتر است،پس گناهش هم از من کمتر است.

و اگر با کسی برخورد کردی که هم سن وسال تو بود،بگو من به گناه خود یقین دارم و به گناه او شک،...پس در هر حالت ممکن است که در نزد خداوند از من عزیز تر باشد.


۱۲ نظر ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۰
سائل الزَّهرا♡
پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۱۰ ب.ظ

خداحافظ ای ربَّنای غروبـــــ

دلخسته خــدا خــدا میکردم          یک ماه برای تو دعا میکردم

هر جمعه ی ماه رمضانی که گذشت        تا وقت اذان تو را صدا میکردم

سی روز به عشق دیدنت آقاجان     من روزه ی خود به اشک وا میکردم

در هرشب قدر وقت احیاء ارباب             بایاد شما یاد وصفا میکردم

ای کاش نماز عید فطرِ خود را              در پشت سر تو اقتدا میکردم

افسوس چنین نشد ومن فهمیدم            یک ماه برای خود دعا میکردم

رمضـــان هم سپری شد خبری از تو نشد

سهم ما خون جگری شد خبری از تو نشد


الهی ماه رمضون هم گذشت ومن از خودم نگذشتم،تو از من بگذر

دلم نمیاد دلنوشته وداع را بنویسم،هروقت هم که بهش فکر میکردم،باخودم میگفتم خب حالا وقت دارم.برای خداحافظی زوده، کو تا ماه رمضون تموم بشه، ولی خب مثل اینکه وقتشه...ولی...

من به این مهمونی عادت کرده بودم..دلم گرفته......عجب سفره ای بین ما بود.عجب برکتی داشت... 

تا چشم بهم گذاشتیم تموم شد! دیگه لحظه لحظه ی وداعه...دوست دارم سرم رو بزارم کنار این سفره ی خدا،ویه دل سیر به حال خودم گریه کنم...آخه من که جایی رو ندارم برم.دلم خوش بود به این ماه...

پر از بغضم...

نکنه مهمانی آخرم باشه؟!...

رمضان بی تو دلم تنگ شود

میروی و دل من سنگ شود

رمضــان یـک خبــر از یار بــده

بر دلـــم مــژده ی دلــدار بــده

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۱۳:۱۰
سائل الزَّهرا♡